بعد اصلا اومده بودم که بنویسم باید ترسید از مردائی که ادعا میکنن همه چی دونن ، که بلدَن خیر ِ سرشون جوری باهات رفتار کنن که تو خودت با پای خودت بری زیرشون بکـَپی و بگی بیا منو آره ! بعد نمیدونم چی شد همچی زر مفتی زدم اون پائین !
بعد هِی دارم از صبح با خودم کلنجار میرم اگه یه باره دیگه خواست بیاد منو.. آره؟ منم ..آره ؟
میبینم هیچ رقمه تو کتم نمیره ..که کم از تجاوز نیست این بی حرمتی ها و این گرو کشی ها و این بی رحمی ها به همون یکتایی خدا قسم .
بعد یه نره خری هِی تو مغزم میکوبه : شاید او انسان ِ کثافتی بوده ، اما انسانهای ِ کثافت هم فانتزی ِ خودشون و دارن. به فانتزی ِ آدمها تجاوز نکن. حتی به فانتزی ِ انسانهای ِ کثافت هم.
هِی بشاش تو این فانتزی که به سلاخی کشونده روح و روانم و .