بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

..و بیرون از کافه هنوز شب بود

 

تن ِ زن
جابجا کبود بود
و رد مستی آرامی
از سینه هاش
به بالاهاش
طعم گس می داد
چشمهاش
پر از خبرهای تلخ بود
و سینی دستش
تسلیم مختص می آورد
شروع کرد چکمه ها را در آوردن
حواس هیچ کس به هیچ کس نبود
مردها
به نرمی ِتکه های مختلفش فکر می کردند
زن
روی میزهای کافه مشروب می گذاشت
داستان ادامه داشت
خسته بود
داستان ادامه داشت  

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
پیروز 19 شهریور 1391 ساعت 21:56 http://www.98mihan.com

میلاد آرشام 19 شهریور 1391 ساعت 22:28 http://arsentus.blogsky.com

سرنوشت هرکس رو اون بالایی مینویسه اما بعد از انتخاب مسیر توسط شخص... به هر حال همیشه راه برگشت به سمتش هست... کافیه که مردم بخوان تا خدا ببخشتشون

باشماق 20 شهریور 1391 ساعت 11:06

مرد از دامان زن به مغراج می رود
و وفتی زنی سقوط آزاد کند
تکلیف مرد معلوم است که چه خواهد شد

عرفان 20 شهریور 1391 ساعت 14:47 http://dastforosh.blogsky.com

مطالبتون سنگین و دلنشینه. فقط یه ذهن پخته البته نه دیگه 61 ساله می تونه یه همچین قلمی داشته باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد