بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

من و خورشید و غم‌های ریچاردگونه‌ ی آیدا

 

می گفت:بالاخره یک روزی هم یکی باید بردارد چیزی بنویسد در ستایش آقاهای چهل‌وچندساله‌ی موجوگندمی. یکی که مجال‌اش را داشته باشد، واژگان‌اش مجال توصیف چهل‌وچندساله‌گی را داشته باشند جملات‌اش استواری و قوامِ چهل‌وچندساله‌گی را داشته باشند. که اصلن یکی باید بردارد بنویسد که چه‌جوری می‌نشیند روی مبل، خوش‌قامت، تکیه می‌دهد عقب، چارشانه‌گی‌ش عرض مبل را پر می‌کند، دست‌هایش را می‌گذارد روی دسته‌ها، قرص و مطمئن، شوخ و سرزنده نگاهت می‌کند که چی تو چشمات قایم کردی دختر.  

 

 

که اصلن انگار ذات چهل‌وچندساله‌گی، ذاتِ موجوگندمی بودن‌های حوالیِ چهل‌وچندساله‌گی بدجور گره خورده با این تکیه دادن به عقب، آرام و خونسرد، مطمئن از بودن‌اش، مطمئن از حجم‌ای که بودن‌اش جا می‌گذارد توی زندگی آدم. به سختی می‌شود یک مرد چهل‌وچندساله را نادیده گرفت. به سختی می‌شود از کنار آن‌همه آرامش و طمأنینه و اقتدار و شوخ‌طبعی گذشت و برنگشت، سر برنگرداند به هوای تماشای آن گَرد خاکستری دوست‌داشتنی، که نشسته روی موهاش، و این‌جور خواستنی‌اش کرده، این‌جور دنیادیده‌اش کرده، این‌جور دست‌نیافتنی‌ش. اصلن آقاهای چهل‌وچندساله یک هاله‌ای دارند دور خودشان، از بوی ادوکلن مخصوص آدم‌های چهل‌وچندساله گرفته تا بوی توتون پیپ‌شان تا بوی چرم جلد دفترشان، که آدم ناغافل هم که رد شود از کنارشان، نگاه‌‌هاتان هم که گره نخورد به یک‌دیگر، کافی‌ست از حوالی‌شان رد شوی تا پَرَت گیر کند به پَرِشان، گیر بیفتی توی محیط حضور خوش‌عطر و بوشان و دیگر دل نکنی پات را از دایره‌شان بگذاری بیرون. بعد اصلن این‌جوری‌ست که یک آهن‌ربای مغناطیسی دارند توی جیب‌شان، برای پرت‌کردنِ حواس زن‌های سی‌وچندساله. کلن سیم‌کشی مدارهای مغز آدم را می‌ریزند به هم. بس‌که بلدند یک‌جورِ خوبی دنیا را تماشا کنند بس‌که ماجرا از سر گذرانده‌اند بس‌که آب از سرشان گذشته. بعد یک‌جورِ خوبی همیشه چنته‌شان پر است از کلی تعبیرهای منحصربه‌خودشان، تعبیرهای جوگندمیِ از‌آب‌گذشته. بعد یک‌جورِ خوبی طنز خودشان را دارند، امضای شخصی خودشان را، پای هر اتفاق و هر حکایت‌ای. یک‌جور خون‌سردانه‌ای بلدند کل جهان‌بینیِ آدم را حواله دهند به یک جایی حوالیِ جنوب و بردارند به ریش کل زنده‌گی بخندند و بردارند تو را هم به ریش کل زنده‌گی بخندانند. زیر پاهاشان سفت است بس‌که یاد گرفته‌اند کجاها راه بروند و کجاها بشینند که سرشان نگیرد به طاق. بعد خوب بلدند تو را هوایی کنند که دنیا را همین‌جوری تماشا کنی که آن‌ها، یک‌ جورِ چهل‌وچندساله‌ی دنیادیده‌ی بی‌بندوباری. بعد خوب می‌دانند کجاها چشم‌هات برق می‌زند و کجاها قند توی دلت آب می‌شود و کجاها یک‌قدم برمی‌گردی سر جات و کجاها توی دلت چارزانو می‌شینی روبروشان. بعد اصلن دنیا یک‌جورِ خمیرطوری‌ست توی دست‌هاشان. دست‌هاشان بزرگ است و خط‌کشیده است و دود چراغ خورده و کار از گُرده‌ی چرخ گردون کشیده و حالا بین خودمان بماند، یک‌ جاهایی هم خوب دمار از روزگارِ چرخِ گردون درآورده. به این جاهای حکایت‌ها که می‌رسیم، من غش‌غش خنده‌ام را سَر می‌دهم تو هوا و یک شوخ‌چشمی و بلندطبعیِ چهل‌وچندساله‌ای سُر می‌خورد رو خنده‌هام. 

  

نظرات 11 + ارسال نظر
راضیه 30 آبان 1391 ساعت 07:12 http://divarha.persianblog.ir

چه قلم زیبایی... چه فضای قشنگی...

ali 30 آبان 1391 ساعت 08:07 http://www.roozebaad.blogsky.com

راستی چی چی تو چشمانت قایم کردی دختر؟
خوب بود اما اونقدر چهل چهل کردی مغزم سوت کشید ببخشید صوت کشید
موفق باشی و مانا

[ بدون نام ] 30 آبان 1391 ساعت 08:22

دوست گلم چرا شخصیش میکنی!!! من هنوز هم نوشته هایت را تحسین و تمجید میکنم. بعضی جایش را. بحث چیز دیگری است اصلا. این که امروز چرا همه چیز این قدر بهم ریخته است. مگر شما جامعه را عسق را از اول خودت ساخته ای که از من ناراحت شدی؟ تو از چیزی ناراحتی و من هم از چیزی. اما ناراحتی من قطعا از گفته شما نیست. از این شکل زندگی است. بعدش هم اینکه تو که نگفتی این باشیم. مگر گفته ای؟ در مورد پست اول اما: پست اول با این پست خیلی برایم فرقی ندارد. باور کن هیچ چیز دیگری هم نیست. خب گفتم که با بهم ریختگی آدم امروز مشکل دارم. احساس کردم باید توضیحش دهم. چون توضیح ندادنش کلی چیز عجیب پشت اش است.نه بیشتر. من هم میگویم تا جایی تو حدسش را زدی چیزی نمانده. همین شکلی خودمان را به کوچه علی چپ بزنیم چند صباح دیگر همه همین شکلی میشویم خود بخود. تا این اندازه فقط گفتم. نه شخصی ست و نه ناراحت کننده بنظرم. من حرف های تو را قشنگ میفهمم. اصلا با آدم هایی که باعث شدند این شکلی شویم مشکل دارم. نه با شما و با خودم حتی. فقط احساس کردم در توضیح و یا به گمان خودم باز کردن دردی که امروز داریم میکشیم باید همراه شد. باید با هم توضیحش دهیم. امااگر که اضافات و پرحرفی من در ادامه پست شما باعث ناراحتی ات و دلگیری شده پوزش من را بپذیر. من مجبور شدم فقط توضیح دهم. چیزی را که خودم دانستم و شاید دیگرانی ندانند. اما بخاطر اینکه ثابت کنم از شرافت هنوز چیزهایی مانده این پست را حذف خواهم کرد. . .

بابا شوما چرا حالیت نیست .. من دنبال تمجید و تعریف نیستم
میگم وقتی حرفی زدی سر حرفت وایسا .
اصلا ااقا بی خیال جون مادرت ..برو باریک الله

[ بدون نام ] 30 آبان 1391 ساعت 08:28

دوست عزیز اگر که شما لازم بدانی این پست را و حداقل اشاره ای که به متن شما داشته ام از دسترس خارج میکنم. منتظر پاسختان هستم. درود.

نه اقا جان .اگر حرف زدی فقط سر حرف و اندیشه ت بمان تصدقت
همین .

کاسپر(بابک) 30 آبان 1391 ساعت 08:38 http://kasperworld.ir

سلام بانو ... ببخش فرصت ندارم اومدم عرض ادب کنم و برم میام با حوصله میخونمت ...

ژی 30 آبان 1391 ساعت 18:54 http://zhee.ir

از این زاویه بهشون نگاه نکرده بودم.. چه دلنشین !

نسرین رضایی 30 آبان 1391 ساعت 19:41 http://new-nr.blogfa.com

خب این نوشته هم این را در ذهن ادم می نشاند که بپرسد به چی داری فکر می کنی دختر؟ توی این نوشته چیزی از فکر هایت نگفتی.

ادامه مطلب را بخوانی می فهمی دوست من .

سعید نیک زاد 30 آبان 1391 ساعت 20:38

پـیدا بکن یـک آدمِ آدم تری را

و شانه های محکم و محکم تری را . . .
.
باید کسی بنویسد. از دست های مردی که پینه ندارد. بنویسد از مردی که چهارشانه نیست. زیر چشمانش گود افتاده. و نگاهش پر است از اضطراب و ترس. ولی مرد است. باید یکی باشد که جملاتش شکنندگی و لهیدگی جثه ی لاغرش را داشته باشد . . .

حتما .
بایدی باید .

حتی خدا هم تنهاییش را
فریاد می زند

قل هوالله احد ...

باشماق 1 آذر 1391 ساعت 14:54

تعبیراتت قشنگ بود ولی این چیز هایی که گفتی در خودم سراغ ندارم البته ماه از چهل خیلی وقته خداحافظی کرده ایم ولی اون زمان چهل و چند سالگی هم از این خبر ها نبود
شاید من استثا هستم

absolution 1 آذر 1391 ساعت 15:07 http://absolution.blogsky.com

که چشمانت حرف میزنند...
که لبانت رام می کنند...
دست که لای موهایت می کنم...


این چهل و اندی ساله ها...
چقدر فرق دارند!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد