بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

داستان ِ کوتاه ِ مردی که بلند زندگی کرد (سه _ دو)

 

نوشته بود : با اولین دوست دخترم هیچ‌وقت نخوابیدم. احمقانه است اما آن زمان فکر می‌کردم که این کار را ( خوابیدن را) باید بگذاریم برای بعد از ازدواج. همه‌ی احساسم را با نوازش دست‌هایش و گاه بوسه‌ای بر پیشانی و گونه‌ها نشان می‌دادم. و او هم مردد بود که می‌خواهد یا نه. خوابیدن با من را و حتی خود من را.

حسرت خوابیدن با او را هنوز دارم. بعد از سال‌ها حتی. حالا بعد از سال‌ها می‌دانم که مرا می‌خواهد. هنوز دوستش دارم. یعنی فکر می‌کنم که دارم. اما نمی‌دانم چه چیز را دوست دارم: خوابیدن با او را یا خودش را؟ درگیر این سوالم که: آیا او در ذهنم باقی مانده تا به امروز، فقط به این علت که به وصالش نرسیدم؟

و اگر روزی با او بخوابم آیا دیگر نمی‌خواهمش؟ و یا جدای از سـlـــس می‌خواهمش؟ نمی‌دانم. و او چرا مرا می‌خواهد؟ چون یک رابطه‌ی نافرجام داشته، تصور کرده با من رابطه‌ی به‌تری خواهد داشت؟ او چه چیز مرا می‌خواهد؟ با من بودن؟ با من خوابیدن؟ یا با من ماندن؟ 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
absolution 12 آذر 1391 ساعت 10:43 http://absolution.blogsky.com

یک چزهایی فرق دارد...
حکایتش!!

باشماق 12 آذر 1391 ساعت 11:03

من هم با معشوقم هنوز هم رابطه دارم نه رابطه عاطفی و نه رابطه جنسی و نه حتی دیداری
من او را فقط به خاطر خودش می خواستم من وقتی با دیدنش صدای ضربه های قلبم را که می شنیدم و رنگ پریده گی صورتم را و همراه با آن نگاهی که هیچوقت نتوانستم معنی اش را بفهم را دوست داشتم
من سالیان سال است که با او زندگی می کنم و سالیان سال است که دیگر ندیده امش

omid1977 12 آذر 1391 ساعت 11:08 http://omid1977.blogfa.com/

کامل بود و بی نقص و ...
کی این رو نوشته؟
چیزی برای گفتن بیشتر باقی نذاشته!!

محمد مهدی 12 آذر 1391 ساعت 11:35 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

مبهم است داستان قبل از کشف و بعد از آن ...

شاید اعتقاد جالبی نباشه اما شدیداب ه این معتقدم که به محض اینکه باهاش بخوابه عطشش از بین میره ...

بانوی اجاره ای 12 آذر 1391 ساعت 14:21

باشماق ِ جان
بروم لوتان دهم
هان؟
هم به عیال بزرگ
هم به دلبرک هنوز دلخواسته
هان؟
(لبخند شیرین)

میلاد 12 آذر 1391 ساعت 14:53 http://ghahvesigar1.blogfa.com

فکر کنم داستانت برای بیشتری ها اتفاق افتاده باشه.

Parisa 12 آذر 1391 ساعت 16:58

Tabiaatan avalinha shirintarinand, ama dar kol b nazaram dust dashtan az majmue hame ina nashi mishe, agaram taraf khaam o javun bashe bishtar s.e.x barash tadaie eshq ro mikone

هوم؟!!

علیرضا 12 آذر 1391 ساعت 21:01 http://www.ghasedak68.blogfa.com

اولین ها همیشه توی ذهن می مانند.....به نظر من خیلی هم احساسی که به انها داریم برای همیشه توی دلمان میماند...وخیلی هم مقدس وار میماند....

شهرام 12 آذر 1391 ساعت 22:54 http://aghashahram.blogfa.com/

هر چه دست نیافتنی تر زیباتر

Reza 30 آذر 1391 ساعت 08:18 http://WalkTalk.mihanblog.com

داستان این مرد ، حکایت خیلی از ماهاست و حتی شاید من ...
زیباست متنت که هر سلیقه ای بیانگرش نیست

ساحل 30 آذر 1391 ساعت 13:07 http://faezesuhsi.blogfa.com

عزیزم ممنون که به من سر زدی....اومدم وبلاگتو هی اینور و اونور کردم و سردرگم شدم....که تو کی هستی....چی میگی....و واقعا چی میگی.....جالبه ها بعضیا با مرموزیت قشنگن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد