پیرمرد در حالی که به سختی با دستهای لرزان آlــتِ چروکیدهاش را از لای زیپِ شلوار بیرون میکشید،گفت:تنها یادگاری که از گذشته بعد از مادربچه ها برایم باقیمانده همین است.
پیرمردهای دیگر میخندیدند..سورئالیست..
دوسنی میگفت : تو این دنیای لعنتی فقط دو چیز برای ما موندهیکی خوردن غذایی که دوست داری و دیگری سکس با کسی که عاشقشی
واقعا نمی تونه او فقط یادگار باشه بالاخره بچه ای و چیز دیگری
: ))))
دوسنی میگفت : تو این دنیای لعنتی فقط دو چیز برای ما مونده
یکی خوردن غذایی که دوست داری
و دیگری سکس با کسی که عاشقشی
واقعا نمی تونه او فقط یادگار باشه
بالاخره بچه ای و چیز دیگری
: ))))