بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

تو زورت به مرگ هم می رسد (هفت _سه)

 

آغاز کلام را تو آب پاشیده ای… پشت سر مسافرت را خیساندی و تَه آب را به گربه دادی…گربه ی کوچک خوابالویی که بلد است آنقدر ناز کند تا حتی وقتی که مسافری هم نداری برایش آب بیاوری… گربه ای که هر روز ظهر جلوی آفتاب پهن می شود تا برای تو و همه گربه های مذکر محل طنازی کند و نفرین همه گربه های مونث دیگر را هم به خمیازه ای بخرد… و آخر شب، بدون آنکه کسی بفهمد توی جوی آب بخوابد و بچه هایش را سقط کند… 

 

آیدین / هرم 

 

 

نظرات 14 + ارسال نظر
دیوانه 24 دی 1391 ساعت 23:30 http://delirium.blogsky.com/

دلم می خواهد بی مقدمه

به تو زنگ بزنم

با تو قرار بگذارم

یک شام عاشقانه دونفره

بعد به جایی خلوت و دنج برویم

یک کلبه در دل جنگل

با هم شراب بنوشیم

یک دل سیر عشقبازی کنیم

و در آغوش هم بمیریم ...

دیوانه 24 دی 1391 ساعت 23:40 http://delirium.blogsky.com/

ای وای بر من

در همین لحظه که شما قدم رنجه کردید پا بر چشم ما گذاشتید
داشتیم آهنگ وبلاگ را عوض می کردیم
نمی پسندید بفرمایید برگردانیم به حالت اول

دیوانه 24 دی 1391 ساعت 23:50 http://delirium.blogsky.com/

ببخش بانوی زیبا

حال من امشب گه مرغی بود

سیگارم هم تموم شده بود

هوس داریوش کردم ...

دیوانه 24 دی 1391 ساعت 23:56 http://delirium.blogsky.com/

گاهی چاره دلتنگی

اینه که بری یه گوشه

و بلند بلند سیگار بکشی ...

دیوانه 24 دی 1391 ساعت 23:58 http://delirium.blogsky.com/

وقتی آدم به چیزی که می خواهد نمی رسد ،
زیاد دور نمی رود،
همان حوالی پرسه می زند
و به آشناترین چیز نزدیک و شبیه
به او چنگ می زند.
آدم ها وقتی عاشق میشوند
دیگر مار گزیده ای میشوند
که دقیقاً به دنبال ریسمان سیاه و سفید هستند !

دیوانه 25 دی 1391 ساعت 00:04 http://delirium.blogsky.com/

سالها می گذرند

می دانم همه کویر لوت هم از ساعت شنی بگذرد

نه تو می آیی

نه این دلتنگی تمام می شود ...

دیوانه 25 دی 1391 ساعت 00:05 http://delirium.blogsky.com/

من

اسم های زیادی داشتم

او که بود عاشق بودم

روزی که رفت صدایم می زدند

کج خلق

امروز دیوانه ام

دیوانه ...

دیوانه 25 دی 1391 ساعت 00:07 http://delirium.blogsky.com/

کدام محمد بانو ؟

راستی اسم شما ؟

دیوانه 25 دی 1391 ساعت 00:19 http://delirium.blogsky.com/

رسم است

بعد از خداحافظی

سیگارت را روشن کنی

و

فرسخ ها دور شوی...!

دیوانه 25 دی 1391 ساعت 00:24 http://delirium.blogsky.com/

عکس تو بود و قصّه ، قاب تو بود و انکار
کوبیدمش به دیوار ، سیگار پشت سیگار

به رگهای آبی دستانم قسم

اگر دوباره بازیچه شوم

عاشق شوم

اگر دوباره بگذارم یاد او را معشوقی حقیقی پر کند ...

دیوانه 25 دی 1391 ساعت 21:40 http://delirium.blogsky.com/

حتی

اگر پشت سرت را هم

نگاه نکرده باشی ،

مطمئنم

گوش هایت صدایِ فنــدکم را شنیـد ...!

چقدر حس شباهت کردم با آن گربه....

[ بدون نام ] 5 فروردین 1392 ساعت 18:53

چقدر احساس چندش اوری رو القا میکرد، ایکاش کمی لطیف تر بنویسید دوست گرامی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد