همه چیز زنها اولین است. حتی اگر هزار بار. همه چیز ما مردها آخرین است حتی اگر فقط همان یکدفعه...

چشات خیس میشن، موهام سفید

 

 

"من حتی از رنگ سیاه عزای این شهر به دلتنگی چشم‌های تو می‌رسم!!

 

برای ادامه کلیک کنید

 

با سپاس از صبر و حوصله و نگاه مهربانتان .

 

 

صدو شصت و چهار

   

بعضی چیز ها حرمت دارند.

مثل گریه کردن یک مادر آنور گوشی.

 

 

صدو شصت و سه

 

به ناآرامی پی آرامش دویدن...

 

صدو شصت و دو

 

به راستی که چه در مانده اند آدم های تنهائی که چشمشان

را به پنجره های روشن و آفتابگير کلبه های کوچک

ديگران دوخته اند .

 

 

صدو شصت و یک

 

امان از حزن هر جمعه...

 

صدو شصت

 

آمدمت که بنگرم
گریه نمی دهد امان

گریه نمی دهد امان
نمیدهد امان . . .

 

صدو پنجاه و نه

 

تکه نانی برای گنجشکها کافی است..

 

صدو پنجاه و هشت

 

ما به دلیل ِبی دلیلی ویلان ِجهان شدیم ...

 

صدو پنجاه و هفت

 

تا کجایت را بیایم تنهایی؟

 

صدو پنجاه و شش

 

صدای جیرجیر پاروهای قایق ِ چوبی تو مرداب ...

 

صد و پنجاه و پنج

 

شب شده اما عیسی همچنان بر صلیب است .

 

صد و پنجاه و چهار

 

گنجشک روی پنجره هنوز لبخند می زند ...

 

صدو پنجاه و سه

 

مرا طاقت زيادي هايِ زندگي نيست

چشم هایم درد می کند از زیادی ِ پنهان كردن ِ اشک ...

حس مي كنم دارد موهايم سپيد ميشود ...

 

صدو پنجاه و دو

 

« حیوانکی درختهای توی باد
وقتی که
طوفانی است
دانه های اشکهایشان
توی صورت عابران کوچه می پاشد »

 

صد و پنجاه و يك

 

حس تلخ گناهی که نداشته ای ...

 

صدو پنجاه

 

پرنده های ساکت روی صخره های دورتر می نشینند .

 

صد و چهل و نه *


 

می‌گوید: جمله بساز با مادر

می‌گویم: بخواباند من را روی پاهاش، دست‌ش را بگذارد روی زانوم و آواز بخواند برام؛ لای لای یاتاسان، گیزیل گوئله باتاسان...

می‌گوید: این‌که مادر نداشت.

نگاه‌م می‌رود سمتِ گل‌های قالی.

 

صد و چهل و هشت

 

« درختی
از روی شانه های تپه
پرواز کرده است
رفته است
دانه
بیاورد
برای کلاغهاش »

 

 

صدو چهل و هفت

 

 

 کودک پشت پنجره در آغوش مادرش می گریست و من در دستانم آرامش کردم ..

 

 

صد و چهل و شش

 

تلقین مرگ است

باد !

 

صدو چهل و پنج

 

.
.
.
.
.
.
.
. . . ردّ پاهای ِکوچکت بر خیابان
 را٬ مي گيرم و مي گِـريَم ...

 

صد و چهل و چهار

  

خستگی های آدم را 

صندلی برای نشستن نیست .

 

صد و چهل و سه

 

 

لذت دردناک ِ خوابیدن تو برف .

 

 

صد و چهل و دو

 

 

تنهایی صدای شیونی ست که شبها از تمام خانه ها می آید ...

 

 

صدو چهل و یک

 

 

چیدن ِ تنهایی ِ تیکه های یه پازل ... 

 

 

صد و چهل

 

 

مُردن یک بیخوابی طولانی ست .

 

 

صدو سی و نه

 

 

كاسه زانو هايم خالي ميشود وقتي بايد بزارمت و بروم ...

 

 

صد و سی و هشت

 

و صدای شر شر دوش

و صدای ممتد گریه ...

 

 

صد و سی و هفت

 

 

شنبه های دیر و روزهای دلگیری ...