چشات خیس میشن، موهام سفید
"من حتی از رنگ سیاه عزای این شهر به دلتنگی چشمهای تو میرسم!!
برای ادامه کلیک کنید
با سپاس از صبر و حوصله و نگاه مهربانتان .
صدو شصت و چهار
بعضی چیز ها حرمت دارند.
مثل گریه کردن یک مادر آنور گوشی.
صدو شصت و دو
به راستی که چه در مانده اند آدم های تنهائی که چشمشان
را به پنجره های روشن و آفتابگير کلبه های کوچک
ديگران دوخته اند .
صدو شصت
آمدمت که بنگرم
گریه نمی دهد امان
گریه نمی دهد امان
نمیدهد امان . . .
صدو پنجاه و هشت
ما به دلیل ِبی دلیلی ویلان ِجهان شدیم ...
صدو پنجاه و شش
صدای جیرجیر پاروهای قایق ِ چوبی تو مرداب ...
صد و پنجاه و پنج
شب شده اما عیسی همچنان بر صلیب است .
صد و پنجاه و چهار
گنجشک روی پنجره هنوز لبخند می زند ...
صدو پنجاه و سه
مرا طاقت زيادي هايِ زندگي نيست
چشم هایم درد می کند از زیادی ِ پنهان كردن ِ اشک ...
حس مي كنم دارد موهايم سپيد ميشود ...
صدو پنجاه و دو
« حیوانکی درختهای توی باد
وقتی که
طوفانی است
دانه های اشکهایشان
توی صورت عابران کوچه می پاشد »
صدو پنجاه
پرنده های ساکت روی صخره های دورتر می نشینند .
صد و چهل و نه *
میگوید: جمله بساز با مادر
میگویم: بخواباند من را روی پاهاش، دستش را بگذارد روی زانوم و آواز بخواند برام؛ لای لای یاتاسان، گیزیل گوئله باتاسان...
میگوید: اینکه مادر نداشت.
نگاهم میرود سمتِ گلهای قالی.
صد و چهل و هشت
« درختی
از روی شانه های تپه
پرواز کرده است
رفته است
دانه
بیاورد
برای کلاغهاش »
صدو چهل و هفت
کودک پشت پنجره در آغوش مادرش می گریست و من در دستانم آرامش کردم ..
صدو چهل و پنج
.
.
.
.
.
.
.
. . . ردّ پاهای ِکوچکت بر خیابان را٬ مي گيرم و مي گِـريَم ...
صد و چهل و چهار
خستگی های آدم را
صندلی برای نشستن نیست .
صد و چهل و دو
تنهایی صدای شیونی ست که شبها از تمام خانه ها می آید ...
صدو چهل و یک
چیدن ِ تنهایی ِ تیکه های یه پازل ...
صدو سی و نه
كاسه زانو هايم خالي ميشود وقتي بايد بزارمت و بروم ...
صد و سی و هشت
و صدای شر شر دوش
و صدای ممتد گریه ...