بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

برق که می رود...

 

 

 

به چشمانِ زن ها نباید از نزدیک نگاه کرد.  

 

 

ته ِ چشمهاشان حسرتی است که آدم را میسوزاند یا حماقتی که آدم را درد می آورد. 

 

 

 

نظرات 26 + ارسال نظر
حریر 24 تیر 1390 ساعت 07:39 http://omideman53.blogfa.com

چقدر زیبا نوشتی
آفرین....
قلمت سبز باد

pishi 24 تیر 1390 ساعت 10:12 http://surakh.blogfa.com/

سلام.
این انشالله از ته دلی که شما گفتین کار خودش کرد
بهمان یارانه و رایانه دادند.D:

یا شراره ای که طلسمت میکند

bahar 24 تیر 1390 ساعت 11:38 http://mangeneshodegan.ir

برق که می رود....

فریاد 24 تیر 1390 ساعت 12:17 http://faryad80.blogsky.com/

اصلا مردها نمیتوانند از نزدیک به صورت زنی نگاه کنند .
چون اون را نمیبینند .
به خاطر اینکه مردها دوربین هستند

قشنگ بود

سلام بانو
چی بگم؟؟؟درد ما یکی دوتا نیست

رحمان 24 تیر 1390 ساعت 12:54 http://1nakhsigar2.blogfa.com

در آن انتها
چیز دیگری هم هست
رنگی به آرامش زیباترین غروب خورشید
من آنرا با هیچ رنگی عوض نمی کنم

مسیح 24 تیر 1390 ساعت 13:07 http://www.pendar66.blogfa.com

واقعا اینطوریاست؟!

لیلیان 24 تیر 1390 ساعت 13:29 http://thisbe.blogfa.com/

عججججب!!!!
زدی به هدف که!

تینوش 24 تیر 1390 ساعت 14:31 http://karafs.blogfa.com

این هم حرفی ست ..

بانوی او 24 تیر 1390 ساعت 14:40 http://lis.blogsky.com/

حتی می تونه عاشقم بکنه

درود
یه چیز شما خیلی جالبه! مگه شما «زن» نیستید؟ اگه هستید چرا اینقدر برعکس عمل می کنید؟!
لطفا ناراحت نشید چون فقط یه حس کنجکاوی بود که باید ارضاش می کردم!

ناراحت نشدم چون شما اولین کس نبودید که کنجکاو شدید / و اخرین هم !
نوشته های من گاها از دید یک زن و گاها از دید یه مرد نوشته میشه ! هردو نگاهی عمیق به زن داره /
و عمیق تر به مرد ..
این دوگانگی و تضاد توی همه نوشته ها هست و میشه زیر پوستی لمسش کرد / هنوز خیلی از خواننده های من با خودشون درگیرن که این نویسنده قطعا مردی ست با احساست زنانه / و من هیچ تلاشی برای اثبات زن بودنم نمی کنم چرا که دلم می خواهد از هر زاویه ای که مخاطبم دوست دارد خوانده شوم !
و دیگر اینکه ممنون از توجه تون . همین

هر کسی تنهاست، زنها تنهاتر...
در ایران، جهان زنها پر از دردست، دردهایی ناخواسته به جرم جنسیت...

باشماق 24 تیر 1390 ساعت 15:19 http://bashmagh.blogsky.com

راست میگی چشمها یا سگ داره آدمو می گیره و یا برق داره باز هم آدمو می گیره
اولی منتها پاچه آدمو می گیره
دومی را خودت بگو

چتری برایم بگیر
حتی خیالی..........
خیس دلتنگی شده ام
یاد سهراب بخیر،
آن سپهرى که تا لحظه خاموشى گفت:
تو مرا یاد کنى یا نکنى من به یادت هستم.
آرزویم همه سرسبزى توست

مدام 24 تیر 1390 ساعت 16:27

برق چشمان تو از نگاهم نرود . . .

اگر کسی قدرت داشت به چشمان یک زن نگاه کند ..شاید هیچ خیانتی در کار نبود..

سلام
کم مینویسی یا من کم میبینم؟
به هر حال عالیییییییه.

نیستی بانو؛برق که میرود!

بیشتر باش.بگو باشه.

مهدی 24 تیر 1390 ساعت 20:31

اتفاقا چه حسرت چه حماقت باشه مهم نیست
مهم اینه که توی چشماش عقل رو نبینی
به فکر ک ر د ن باش

meybe

مولانا 9 مرداد 1390 ساعت 13:37 http://yaasevahshi.blogsky.com/

سلام
فوق العاده بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد