بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

و من امشب از همیشه زن ترم

 

 دخترک نوشته چندیدن بار از تصور ِ بوسیدن ِ لب و دست انداختن ِدور کمر و خوابیدن ِبا من از خواب پریده نفس نفس زنان .... خیس بوده و کلافه ! دراز کشیده‌ام روی تخت ....تصویری در ذهن ندارم ... حتی فانتزی ... بی فایده ست هر تلاشی برای دور کردن خیالش .. دستانم روی بدن‌ام می‌لغزد ... سـُریدنِ ملایمِ انگشتان ظریف ِ ... غرق در سبکی، لذت، رخوت . 

با چشمانی نیمه‌باز به ردِّ نور که از لای پرده روی سقفِ اتاق افتاده، خیره شده‌ام.   

 

نظرات 38 + ارسال نظر
solena 23 آبان 1390 ساعت 02:06 http://s0lena.blogsky.com

بی فایده ست هر تلاشی برای دور کردن خیالت....

کششی دارد که می کُشد آدم را

آدمیزادی 23 آبان 1390 ساعت 02:06 http://adamizadi.blogspot.com

کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی

رها نوشتن شفای من‌ است. از دستش نمی‌دهم

پرشان 23 آبان 1390 ساعت 02:20

عزیزم ...

آدمیزادی 23 آبان 1390 ساعت 02:22 http://adamizadi.blogspot.com

لذتت پایدار بانو
خوش به حالتان انگشتان ظریف

حال تازه ای ست ...

دخترک 23 آبان 1390 ساعت 02:47

بغلم کن نفس

تو بغلمی عزیزم ...تو بغلمی

آدمیزادی 23 آبان 1390 ساعت 02:55 http://adamizadi.blogspot.com

چه تخت نوشتِ آشغانه ای

جانم دارد می لرزد

جاوید 23 آبان 1390 ساعت 08:13 http://kalp.blogfa.com

خیس بودیم و شاد..............

و رها

نیکی 23 آبان 1390 ساعت 08:30

دوست داشتم

و من دوست ترت می داشتم اگر لینک می گذاشتی .

گودر مرد. ولی من هنوز می خونمت. همین

سپاسگذارم

رها 23 آبان 1390 ساعت 10:22 http://www.raha70sh.blogfa.com

حس بودن آنکه می خواهی باشد ولی نیست ، آزار دهنده تر از نبودنش به هنگامی ست که باید باشد و نیست!!!!

رسیدیم،
نبود؛
خیلی منتظر ماندیم…

علیرضا 23 آبان 1390 ساعت 10:34 http://alirezanaseri79.blogfa.com/

دوست دارم نوشته هاتو تا سر حد ....

مرسی بزرگوار

مریم 23 آبان 1390 ساعت 10:36

دستانم روی بدن‌ام می‌لغزد ... سـُریدنِ ملایمِ انگشتان ظریف ِ ... غرق در سبکی، لذت، رخوت .
دوباره چشم بر هم می نهم
شاید تو را
بودنت را
خواستنت را
در خواب ببینم
شاید

منتظرم
که خوابم ببرد.
که مطمئن شوم.
که بیافتم.
بعد همه‌چیز تمام شود.

سنگ بانو 23 آبان 1390 ساعت 11:28 http://www.sangbanoo.blogfa.com

حس گنگی دارم از این نوشته..
اما زیبایی کلامت نوازشم کرد..

یک جرات لحظه ای بود فکر کردن به همجنس خودم ...

سپید 23 آبان 1390 ساعت 11:45 http://salivan.blogfa.com

این خیلی قشنگه که جواب کامنت ها رو میدی. مرسی

عزیزم ..

سحر 23 آبان 1390 ساعت 12:06 http://sf22761.blogfa.com

هستیم
هیچی هم نشده است
فقط حال و حوصله نداریم وبلاگ بخوانیم و بکامنتیم
کلا حال و حوصله مان رفته و نمیدانیم چرا نمی آید ...
شما بر ما ببخشایید

نشد همدلت ٬ دلم به دردی نخورد

آخی...

عزیزکم ..

مهسا 23 آبان 1390 ساعت 13:13 http://porteghalekoki.blogfa.com/

تجربه شو دارم یه دنیای عجیبی هست

تجربه شو نداشتم ..فقط خیالپردازی ش کردم ..
اما هنوز که یادش می افتم می لرزد جانم

نسیم 23 آبان 1390 ساعت 13:29

سلام بانو

بی نفس تر از آنم که از خواب پریده نفس نفس زنان باز تو را طلب کنم

در من نفسی نیست دمی بمان خیال تنهائیهایم
که چندیست نفس در نفست جاری نیست
با من بمان

میمانم اگر بمانی مرا .

masud 23 آبان 1390 ساعت 13:34

سلام
آشغانه یعنی چه؟

توضیح واضحات ؟!

Big Like

مهتاب 23 آبان 1390 ساعت 14:07

اه از این خیال که باخیالت رنده ام و نفس نفس می زنم تو کجایی نفس ...
گاهی دلم دوکلمه حرف مهربانانه میخواهد...
نه به شکل " دوستت دارم" و یا نه به شکل " بی تو میمیرم "
ساده شاید ، مثل :
" دلتنگ نباش، امیدت به خدا ... ! "
دوست میدارمت نفس

مث وقتی میری بیرون سرشو از پنجره بکنه بیرون و بگه :
هوا سرده /دگمه های بلوزت رو ببند

لذتبخشترین چیزی که توی تصوراتم جون میگیره لذته هم آغوشی با اونه ضمن اینکه زجرآورترین چیزه

حتی سوزش دردناک انگشتات نمی تونه لذت خوردن گوشه های ناخنت و ازت بگیره !

وحید 23 آبان 1390 ساعت 14:29

ای جرقی! ((-:

آینه .

سَــمی را 23 آبان 1390 ساعت 16:49 http://0riginalsin.blogfa.com

خوبی بانو؟

بیا
خواندنی دارم

مرسی .

بلاگفا که راه نمی دهد مارا .

Pedix 23 آبان 1390 ساعت 17:59 http://Pedix.blogfa.com

از تو انتظار نداشتم اینجوری در برابرم جبهه بگیری ...

متاسف و متاثر شدم خیلی .
بعدش .

داوررفیع 23 آبان 1390 ساعت 18:27 http://barayepary.blogfa.com

گاهی وفقتها ادمها هم اهورایی میشوند

احساس مطبوعی ست .

میلاد 23 آبان 1390 ساعت 19:44 http://ghahvesigar.blogfa.com

منظورت همون ور رفتن به خود بود؟ همون..... اره؟؟
نه ولی قشنگ نوشتی.

سرماخوردگی و تب و هذیان همه اسم‌اند؛ همه بهانه‌اند.
تو هر چه خواستی بنامش ..

تقی 23 آبان 1390 ساعت 20:13

چه حافظه ی خوبی داری !

اولین مرد جوانی بودی که شوخی هایت را بی پاسخ نمی گذاشتم .

میشناسیم 23 آبان 1390 ساعت 21:52

تو هم جنس بازی ؟

نیستم . قدیمها وقتی دبیرستانی بود عاشق یه دختر شدم که دو سال ازم بزرگتر بود .. ارتباطمان حسی بود ..هیچ وقت کلامی نبود ..اما نگاه هامان نمیزاشت رازی بینمان بماند .. وقتی میدیمش ضربان قلبم بالا می رفت ..گر می گرفتم وقتی دزدکی نگاهم می کرد.. دستاشو خیلی دوست داشتم ..خیلی ...شدیدا می خواستم ببوسمشون ... این تنها حس عاشقانه ای بود و شاید اولین و آخرین ..
بعد از اون هیچ وقت هیچ زنی منو به خودش جذب نکرد .. تا دیشب !
پشیمون نیستم که من هم دخترک را خیالپردازی کردم گرچه هنوز ناارامم ولی حس مطبوعی یود .. نمی داتم بعد از این دوباره بشود اینگونه حس بگیرم یا نه
به هرحال نیستم همان که پرسیدی !

آزاده 23 آبان 1390 ساعت 23:16 http://www.18behesht.blogfa.com

..............

...

همین جرات نگاشتنش حس مطبوع و خواستنی دارد
حسی ع ج ی ب...

:)

..وسلام

..وزن بودن موهبتی عظیم است ..

که بسیاری از مونثان نمیفهمندش

ممنون استاد از حضورتون .

فرازمند 25 آبان 1390 ساعت 13:38

..وسلام

سلام از ماست استاد بزرگوار ...

بی نام 26 آبان 1390 ساعت 19:09

موندم مطلبت چجوری فیلتر نشده
زشت بابا

چی زشته ؟
اصلا تو زشتی رو تو چی میبینی؟

دیگر من 5 آذر 1390 ساعت 11:12 http://deegari.blogfa.com

یه نکته ای برام جالبه و اون اینکه اکثر کسایی که کامنت میذارن دختران در حالیکه شاید باید مطالب برای اقایون جالبتر باشه
شاید هم من اشتباه مکنم
یه مدتی گرفتار بودم سر نزدم ولی باز سر میزنم

موفقیت باشی

ممنون که هستی هنوز ..

آزاده 4 فروردین 1391 ساعت 16:18 http://ofcoffee.blogfa.com/

سلام خیییییییییییییییییلی عالی بود عزیزم...

توت فرنگی 28 خرداد 1391 ساعت 11:34

حس زیباییه بانو
حس کردن یک دوست داشتن گر چه اندک

هوم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد