بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

پرکن پیاله را تصدقت

 

 آدما حق دارن هر وقت دلشون خواست بمیرن . یکی بره به این خدا حالی کنه    

 دل ِ من اندوهگین ِ جای ِ خالی ها نبوده ، نیست  رضا پرشان . روزهای ِ در راه را دلتنگم تنها.

 تسلیت .

 

نظرات 20 + ارسال نظر
Somebody 2 آذر 1390 ساعت 02:26 http://alienmind.blogsky.com

به کدوم خدا؟!! :)

همو که مارو نموده .

درسته که آدما حق دارن هر وقت دلشون خواست بمیرن.اما ما که دوسِت داریم که.

می بوسمت !

میثم 2 آذر 1390 ساعت 02:26 http://mashreghmotlagh.blogsky.com

در رفتن جان از بدن بیم تنهایی نیست. یاران عزیز انطرف بیشترند

ها گفتی .اصلا به شوق اونوریاست که از این ور دلزده شدم

سارا.ت 2 آذر 1390 ساعت 02:37 http://SAARAT.BLOGFA.COM

می گیم ولی پشیمون میشیم !!!

باشد نشویم اینبار

وقتی این پست رو خوندم یاد جمله صادق هدایت افتادم
آدم یه سرمایه دارن و اون خود کشیه ، پس اگه یه روز بهت توهین نه از سر ترس بلکه از سر غیرت باید از سرمایه ات استفاده کنی

:)

از قول ما هم تسلیت.. سخت غم عزیز..

:(

علی 2 آذر 1390 ساعت 12:59

تسلیت

:(

نیم من 2 آذر 1390 ساعت 13:10 http://n-toranj.blogsky.com/

یکی باید اول این خدا را کشف کند شاید هم اختراع کند
انتظار بیهوده ایست بانو

نه هست ..از گوشمالیاش فهمیدم که هست فقط مشکلم باهاش اینه که حرف حرف خودشه .
اینش بده .

نیم من 2 آذر 1390 ساعت 13:13 http://n-toranj.blogsky.com/

مطمئنا من عاشق این آهنگ وبلاگتم

عزیزکم ...

نادر 2 آذر 1390 ساعت 20:29 http://dehkadeyegham.blogfa.com

مردن اصلا نمیتونه اتفاقی باشه

اما به سادگی یه اتفاقه .

نسیم 2 آذر 1390 ساعت 21:14 http://setaresahari.blogfa.com

سلام بانوی من

به دوستت از طرف من هم تسلیت بگو .

دل همیشه دلتنگم را هوس دیاری دیگر است .
حقی اگر گرفتید مرا هم خبر کنید حقم را بگیرم

فدات شدم .

javid 2 آذر 1390 ساعت 23:03 http://kalp.blogfa.com

وقتی به دروغ تو ذهنمون فرو کردن که اختیار داره انسان فکر کردیم راست میگن
ولی حالا که از درد میمیریم اختیار بی ارزش ترین نفس ها که هر ثانیه یکیش الکی میره رو نداریم

هوم .

javid 2 آذر 1390 ساعت 23:04 http://kalp.blogfa.com

بانو خوشحالم کردی

:)

البرز 3 آذر 1390 ساعت 00:01 http://www.barbaam.persianblog.ir

باورش سخته به خصوص وقتی نتونی داد بزنی و گریه کنی!وقتی ناچاری یه گوشه واسی وفقط نگاه کنی وقتی این بغض لعنتی گلوتو می گیره ومی خواد خفت کنه!آرزو می کنی کاش ...

:(

مجتبی 3 آذر 1390 ساعت 08:51 http://motavald-mehr.blogsky.com

ما حق هیچ کاری رو نداریم. فقط دل خوش کرده ایم که انسانیم. قدرت داریم

دیر فهمیدیم و دیر جنبدیم ...

پزوهنده 3 آذر 1390 ساعت 10:45 http://www.myfava.blogsky.com

سلام
خیال می کنی با مردن مشکلاتت حل میشه؟
کتاب رویای یک مرد مسخره داستایوسکی رو بخون

نظرت عوض میشه

مشکلی ندارک که بخوام بمیرم . میگم خدا باس این حق و واسه ادم قائل میشد هر وقت دوست داشت بمیره .

...هووم...
کاش میشد...
الان جلوم یه لیوان خالیه ... که اب توشو ... با ۲ بسته قرص هورت کشیدم ...
ادما هیچوخ چیزی که دارن و نمیخوان ...
من هنوز... بعد از ۲..۳ ماه ...تو کف اهنگ وبتم ....

نگو لرد ..نگو عزیزکم ...

پرشان 4 آذر 1390 ساعت 02:46 http://parshan85.blogfa.com

من الان وبلاگت رو خودنم..
مرسی ..

مرسی به خدا

عزیز دلی رضای داغدار نازنین ..خدا صبرت دهد مرد ..صبرت دهد ...

masud 4 آذر 1390 ساعت 02:49

سلام
میدونی به نظر من خدا تنها کسیه که دوستت داره. با مشکلات بی مشکلات، عاقل نادان، پولدار فقیر، مریض یا سالم و ... .
من تو تنهاترین تنهاییم خدا رو پیدا کردم. تنها کسی بوده که بهم گوش داده منو فهمیده دوسم داشته واقعا دوسم داشته نه به خاطر یه چیزی.
خوب چرا باید بمیره.
تو وقتی معلم باشی و شاگردتو خیلی خیلی دوس داشته باشی اگه شاگردت سر جلسه امتحان ورقه شو بده دستت بگه انصراف میدم واقعا میزاری؟ نمیگی نه یه بار دیگه بخون. نمیگی تو بخون سوالا رو من کمکت میکنم هستم پیشت. راضی میشی همینجوری رد بشه؟
میگن اگه آدما میفهمیدن خدا چه قدر دوسشون داره از فرط اون گوشتشون بند به بند از هم وا میشد.
چرا خدا رو با گوشمالیاش میشناسی؟ یعنی خدا فقط گوشمالی. یعنی هیچ وقت حس نکردی که یه کسی هواتو داره؟یکی که هر جا به بن بست میخوری یه جوری که خودتم نمفهمی چطور شد درت میاره؟
دکتر شریعتی میگه اگر تنهاترین تنها شوم، اگر تمام مردم جهان سگ هار شوند باز هم نمیترسیم، چون باز هم خدا هست.
تو لیاقت بهترین رو داری. ذاتا اینطوری هستی نه این که باشی یا شید نباشی.
نباید اینطوری خودتو ببازونی.

آه
از دستش
با این خداییش !
شیرین من ست دیگر ...

daniel 11 فروردین 1391 ساعت 19:47 http://leopard.persianblog.ir/

چه تلخ است که ماندم به خاطر مادری که روز رفتنم اشک می ریخت دستانم را گرفت و تنها کاری توانست برایم بکند این بود که از روانپزشکی وقت ویزیتی گرفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد