بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

تنگ نا

 

چقدر دلم میخواست وقتی آشفته و بی قرار نگاهت رو توی صورتم میکوبیدی که باید ! سرتو توی سینه ام میگرفتم و آروم بت میگفتم منْ بی‌راهه‌های ِ رفته‌ام، که حالا این‌جا ایستاده‌ام، که مبادا تو،[ تو گوشه ی دلم ] همان‌ها را بروی که سه چهار سال بعد این‌جا بایستی.

لباس ها رو از تو خشک کن در اوردم و بی که حتی نگاهت کرده باشم فقط گفته بودم "حرفی ندارم .میتونی داشته باشیش" !