بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

گفتگو آئین درویشی نبود، ورنه با تو ...

   

"از آدم‌هایی که رفتارشان را این‌جوری توجیه می‌کنند که «...چون عصبانی بودم»، می‌ترسم.  عصبانیت را می‌فهمم اما به آدم عصبانی حق نمی‌دهم هر رفتاری را به بهانه‌ی عصبانی بودن توجیه کند. بعضی حرف‌ها، بعضی کارها مثل گلوله‌‌ای هستند که شلیک کنی. گلوله، زخمی می‌کند و می‌کُشد. گلوله درد دارد. حالا چه با عصبانیت شلیک شده باشد، چه با آرامش. عصبانی بودن به کسی حق نمی‌دهد که تفنگش را بردارد و دیگران را به رگبار ببندد.
و من انگار باید درست شب تولدم این را بعد از یک تجربه‌ی خیلی سخت، خیلی دردآور و خیلی بی‌رحمانه و البته مضحک یاد بگیرم و بفهممش.خوش‌حال‌ام که خودم را از میدان تیرش نجات دادم. خوش‌حال‌ام که آن‌قدر نایستادم که گلوله‌اش به قلبم بخورد".خوشحالم با یک خدانگهدارمِ ساده پرونده ش را بستم .اما حالا که این گوشه ی خونه از درد دست به خود میپیچم یادِ نگاهِ خسته یِ آرامش ...دستهای ناشی ‍ِ نوازشگرش ... خنجری ست که فرو میرود توی شکمم و دستی هی می‌چرخاند، هی می‌چرخاند، هی می‌چرخاند.