بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

غم دود

 

 تقریباً مصمّم شده بودم که بزنم؛
گفتم نشوی عقده .عقده ای که بدانی داری عقده‌ای اش می‌شوی مشود غصه .میشود حسرت.میشود ترس .که از ترسِ همان ترس‌ها، دلمان می‌گیرد هنوز .... که همان مادام موردنظر همیشگی گفت «مشترکه موردنظر،نیست [ نه‌که فکر کنی باد او را برده، نه، فقط هرگز نبوده‌است

 

خوابیدم.