سردش بود .با عجله لباس خوابش را می پوشد و می خـــــزد زیر پتو.
بالشش را زیر سرش تا می کند و رمان را دستش می گیرد و از بالای
فنجون قهوه ش شروع می کند به خواندن
" خنکی پتو و ملحفه ها همیشه تحریک کننده ست "
هر سطر کتاب در ذهنش نقشی می سازد.
خطوط کتاب جان می گیرد و از جلوی چشمش می گذرد.
هرچه بیشتر پیش می رود بیشتر غرق می شود.
صفحات کتاب بوی نارنج و ماسه نم دار می دهد.
گرمای سیگار و زمین خیس به درونش نفوذ می کند.
پتو را کمی کنار می زند و با پایش روی ملحفه دنبال نقاط بکر و خنک تازه می گردد
چشمانش را می بندد و اجازه می دهد مرد لختی که در تاریکی روی ماسه های
نم دار ساحل، نزدیک یک درخت نارنج دراز کشیده و سیگار می کشد
او را در آغوش کشد تا گونه ها، گونه هایش، سینه ها، سینه هایش ودست ها ،
گرمای تنش را احساس کند
و بعد ...