بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

دستای شورتی

 

 

 

سردش بود .با عجله لباس خوابش را می پوشد و می خـــــزد زیر پتو. 

بالشش را زیر سرش تا می کند و رمان را دستش می گیرد و از بالای 

 فنجون قهوه ش شروع می کند به خواندن  

" خنکی پتو و ملحفه ها همیشه تحریک کننده ست "  

هر سطر کتاب در ذهنش نقشی می سازد. 

 خطوط کتاب جان می گیرد و از جلوی چشمش می گذرد. 

 هرچه بیشتر پیش می رود بیشتر غرق می شود. 

 صفحات کتاب بوی نارنج و ماسه نم دار می دهد. 

 گرمای سیگار و زمین خیس به درونش نفوذ می کند.  

پتو را کمی کنار می زند و با پایش روی ملحفه دنبال نقاط بکر و خنک تازه می گردد  

چشمانش را می بندد و اجازه می دهد مرد لختی که در تاریکی روی ماسه های  

 نم دار ساحل،  نزدیک یک درخت نارنج دراز کشیده و سیگار می کشد 

 او را در آغوش کشد تا گونه ها، گونه هایش، سینه ها، سینه هایش ودست ها ، 

 گرمای تنش را احساس کند

و بعد ...  

 

 

 

ادامه مطلب ...