این سالها چشممان به لای ِدر ِ خانه بود، گوشمان به نالهیِ لولا، بلکه فتحبابی بشود، سیاهی ِ دل پربکشد از زیارتِ پر ِچادر ِسفیدِ شما.
شهره شدیم به دریوزگی و عاشقی. خسته شدیم از اینهمه فراق. کابوسمان شده یادِ آنشبِ رفتنتان، خوابمان شده رویای ِ روز آمدنت. بیچاره دل چهمیفهمد نهمن نهشما یعنیچه؟