بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

رابطه در بن بست

 

 

 

ـ من .. 

 

بسه! ببین. گوش‌کن.   

 

ـ من

 

ما نمی‌تونیم باهم باشیم.  خب،؟  

 

ـ من ..

 

 دیگه تموم شد.  

 

ـ من ..

 

 می‌دونی، واقعاُ دوست‌ت داشتم.   

 

ـ من ..

 

جدی می‌گم …   

 

ـ من ..

 

جدی می‌گم، باورکن.   

 

ـ من ..

 

گاهی می‌آم پیش‌ت .   خداحافظ عزیزم.   

  

 

 [ صدای قدم هائی که دور میشد ] 

 

    

            منم می خواستم همینو بگم عزیرم .. ـ من

  

 

نظرات 14 + ارسال نظر
اوا 13 تیر 1390 ساعت 16:45 http://www.8ketab.blogfa.com

سلام
جالب بود.........
و متفاوت با دیگران
موفق باشی

درود بسیار ...
یک داستانک تلخ اما بسیار خوب.

یعنی کارت رو خیلی آسون کرد ؟!

مرضیه(کوچ در ..) 13 تیر 1390 ساعت 19:03

من میگم تو بیشتر قالب عوض میکنی یا پست میذاری؟ولی بلاخره حرفتو زدی

بیژن نه اصلیه 13 تیر 1390 ساعت 19:25

- اما من نمی خواستم اینو بگم

( صدای پاهائی که بی جون می شد)


زندگی با همه‌ی وسعت خویش

محفل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به جزا دادن و افسردن نیست

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

زندگی جنبش جاری شدن است

از تماشاگاهه آغاز حیات تا به جای که خدا میداند

تفاهم!!

بانو اخیرا غم نوشته هات زیاد شده

بهتر که نگفتم...

بزار حداقل این برام بمونه یادگاری..همیشه تو گلوم بماسه..

رحمان 13 تیر 1390 ساعت 22:24 http://1nakhsigar2.blogfa.com

خوب
بگذار بگه
وقتی می خواد بگه
چرا
نه نه نه نه
.....
راستی یه چیزی
این نوا رو خیلی دوست دارم
برام ایمیلش می کنی
خیلی....
عاشقشم

ارسطو 13 تیر 1390 ساعت 23:16 http://arastoo7.blogfa.com/

ای جون بکن دیگه از اول میگفتی

اسطوره 13 تیر 1390 ساعت 23:42

همین؟ادامش کنجکاوم

مهدی 14 تیر 1390 ساعت 05:43

مهم اینه که هر دو تامون هنوز عزیزم هستیم

وحید 14 تیر 1390 ساعت 09:07

میدونی به عنوان یه دوست و کسی که همه پستای این وبلاگتو خونده میخوام بگم که
اجازه نده پستهات تکراری بشن و سطحی
در حد یه تک گویی شخصی و عشقولانه انفرادی
بعضی نوشته هات خیلی خوبن از نظر زبانی ادبی هنری فکری
ولی این پستای آخر اینجوری نیست شدن مث 99درصد وبلاگای دیگه! این اصلا واسه تو خوب نیست.
که دلیلش هم حال و هوای خراب این روزای خودته.
خیلی از رابطه ها بهم میخورن! که چی؟! تو نه اولیشی نه آخریش! حالا گیریم که عاشقم باشی. باز که چی؟!
شاید یه کارکرد وبلاگ تقسیم کردنه درده، یا سبک شدن یا یه پناهگاه واسه...

Fareza 14 تیر 1390 ساعت 21:59 http://www.fareza.blogfa.com

آره راست میگی من اشتباه کردم
ولی حالا دیگه کار از کار گذشته
دیگه هر کاری می کنم نمیتونم فراموشش کنم
فکر نمی کردم یه روزی تا این حد وابستش بشم
هر شب خوابشو می بینم
هر بار گوشیم زنگ میزنه با اینکه صددرصد مطمئنم
اون هیچ وقت غرورشو زیرپا نمیذاره و به من زنگ نمیزنه
بازم فکر می کنم که اونه بخصوص وقتی شماره ناشناس هم باشه قلبم تندتند میزنه با خودم فکر می کنم اگه اون بود بهش چی بگم
ازش گلایه کنم بگم حالا دیگه من تورو نمیخام
ولی بعد میگم نه
اگه بگه به درک که نمیخایم چیکار کنم
وقتی گوشی رو جواب میدم
می بینم یا اشتباهی گرفتن یا یکی از دوستامه
می بینی چه حال و روز مصیبت باری دارم
ولی به بزرگی به حد و اندازه خدا قسم
من تا نفس دارم ناامید نمیشم
حافظ میگه
دست از طلب ندارم تا کام من براید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن براید...
راستی این پستت فوق العاده زیبا بود
اشک منو دراورد
این روزا یه بغض گلومو گرفته
با یه آهنگ سوزناک یا همچین جملاتی میشکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد