مگس! شیشه پنجره؟ مگس هی می خوره تو شیشه پنجره مثل آدمی که مثل خر تو گل گیر کرده...بعضی از ما هم شاید مثل شیشه پنجره عمل می کنیم مانع بقیه می شیم... یادمه یک روز را که ادمی را دیدم که لباسی مثل مگس پوشیده بود و یک شیشه بزرگ داشت...آدمها به طرفش حمله می کردند و خودشان را به ان شیشه می کوبیدند!
منم
که همیشه عرق روی شیشه ام
شب
ته اون تاریکی کشنده همه چیز مثه روز روشنه
درود بسیار ...
هر شب یلدا می شود گاهی ...
خاصیت شب است...
....
مگس! شیشه پنجره؟
مگس هی می خوره تو شیشه پنجره مثل آدمی که مثل خر تو گل گیر کرده...بعضی از ما هم شاید مثل شیشه پنجره عمل می کنیم مانع بقیه می شیم...
یادمه یک روز را که ادمی را دیدم که لباسی مثل مگس پوشیده بود و یک شیشه بزرگ داشت...آدمها به طرفش حمله می کردند و خودشان را به ان شیشه می کوبیدند!
نفس حالم خیلی گرفته ...دیشب نتونستم خوب بخوابم
همش یاد تو می افتادم ..کاش بدونی چقدر دوست دارم
خیلی خوب شد اینجوری بانو .
حالا هرچقدر دلم بخواد کامنت می زارم
میخواستم بدونم البته راستشو و البته اگه دوست ندارین میتونین جواب ندین
مگه روز با شبش فرق داره؟
آخرش 6 ماهه تو ترکی یا شبا .... ؟؟؟؟؟؟؟؟
همیشه شبها گند میزنن به زندگی آدم
مثل دیشب که تا خود صبح نتونستم بخوابم
چقدر اینجا خوب شد ...
درود دوست من
سپاس از اینکه به من سر زدی [لبخند]
به امید تکرار [گل]
سلام عزیزم من با پست جدید منتظرتم ممنون
امان از شبها...
شبها.!!!!!!!!!!!!!!
خواب رو از چشم آدم می گیرن با این بی وفایی هاشون.
آخ شبها....تا صبح می پیچاند مرا در خود
شبها
تا صبح می لولم در سیاهی
پس مگس ها...
همه ی شبها شب یلدا هستند...مخصوصا وقتی نیازی داشته باشی...ناراحت باشی و ... یلداتر هم میشن :(
سلام دوست من
شما بطور حتم یه مریضی روانی داری که خودت نمی دونی پس لطفا به پزشک مراجعه کن
میگم چطوره با هم بریم !
با اجازه لینک شدی
منم شبام همینطوری بود!
ولی تا قبل از این که برم سرکار!
خسته باشی شبا دوسوت خوابت میره!
بیکار باشی میای پست مینویسی!
از لحاظ چسبندگی نه؟!!
شب عاشقان بیدل چه شبی دراااااز باشد/
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد...
اما شبها انقدر زار میزنم که مرغای اسمون به هالم گریه میکنن
قشنگ بود.
شب ها چگونه می خوابم؟ لای ابرها!
مثل ستاره ها شده خواب شبانه ام
شب ها چگونه می خوابی؟ توی رختخواب؟
بر بالشی بدون شباهت به شانه ام...
شب اسیر هلال وحشی ماه
شهر در حبس ماهتابی زرد
تیره شب، بیستاره شب، ساکت...
شهر، در بُهت ِ سرد ِ خوابی زرد
عابران خالی از خیابانها
آسمان خالی از عبور و مرور
بینفس در دهان شب میمُرد
جرات ِ عاشق ِ شهابی زرد
مرد ِ آهسته، شعر میانباشت
توی مغز ِ تهیّ ِ کاغذها
بعد از آن میگذاشت - تاکرده ـ
لای تابوتشان: کتابی زرد
بیت بیت از تو میسرود و خودش
بیت بیت از «من»
از «شما»
از«ما»
صبح میشد دوباره...
شب میباخت-
آسمان را به آفتابی زرد
روز؛ احمق تر از همیشهی شب
بوی گند دروغ میپاشید
شهر؛ در جنب و جوشهایی چرک
آسمان؛ چهره در نقابی زرد
شب میآمد دوباره و آن مرد
بیت بیت از تو میسرود و خودش
صورتش می چکید با چشمش
قلمش می نوشت:
آبی زرد
خاطراتی عمیق میآمد
روز و شب شعر میشد و میرفت
مرد میماند پای قبر ِ خودش
بغض...
اندوه...
التهابی زرد