بانو جان فکر میکنم این دومین باره که جسارت میکنم آدرس میذارم... دعوت میکنم شما و همه ی خواننده های خوبتون رو به یه پست قابل تامل و شایدم دردناک تو وبلاگ ناچیز خودم... پ.ن: مادر نظر تو بر نگردد
جسارت چرا ؟! ندیده بودمش ... میدونی علی مامانها که خانه نباشند،از همان دقیقهی اول نبودنشان-ندیدنشان توی چشم میزند. اصلاً کمداشتنشان آدم را هول میکند،همه چیز را به هم میریزد.یک دفعه میبینی هوا تاریک شده و هیچکس چراغها را روشن نکرده،نشستهاید توی نور تلویزیون،ساکت.
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود از هر کرانه تیر دعا کردهام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود از کیمیای مهر تو زر گشت روی من آری به یمن لطف شما خاک زر شود در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب یا رب مباد آن که گدا معتبر شود بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست سرها بر آستانه او خاک در شود حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
خیره هم نماند..
:)
غمول نبینمت پسر .
شاید یارت برگردد
هی ی ی ی ی .
به منم سر بزن
...
بانو جان فکر میکنم این دومین باره که جسارت میکنم آدرس میذارم...
دعوت میکنم شما و همه ی خواننده های خوبتون رو به یه پست قابل تامل و شایدم دردناک تو وبلاگ ناچیز خودم...
پ.ن: مادر نظر تو بر نگردد
جسارت چرا ؟!
ندیده بودمش ...
میدونی علی مامانها که خانه نباشند،از همان دقیقهی اول نبودنشان-ندیدنشان توی چشم میزند. اصلاً کمداشتنشان آدم را هول میکند،همه چیز را به هم میریزد.یک دفعه میبینی هوا تاریک شده و هیچکس چراغها را روشن نکرده،نشستهاید توی نور تلویزیون،ساکت.
هیچ ضمیری
جرات نمیکند
جای-ت - را پر کند
...
منم از داشتن دوباره ات خوشبختم
:)
ای ول
عزیزم ...
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
:)
نگردد ....
نگردد .
بعضی از مطالبتو خوندم .نوشته های عجیبی داری
چیشون عجیبه ؟
خیالت تخت تخت باشه
عزیزم ...
بانو این اهنگه وبلاگت واسه کیه؟
نمیدونم چندمین نفری هستی که می پرسی و من مستاصل می مانم که چه بگویم .. اسمش را نمی دانم ..فقط تنها او که می خواند من می توانم بنویسم .
والا بخدا..
قدر نمیدونن که .
یارم!!!
نفست .نفسی به کامم بدمی!!
یارم ..
برگشتن روزگار سهل است!
روزهاست ...
به انتظارایستاده ام ..نفس جان
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
برگشته مدتهات که
آمین..
برنگردد!
نظر کرده را نظر برگشتنی در کار نیست
این استعاره هایت را دوست دارم به شدت