"باید" میتواند کلمهی بیرحمی باشد. که خوب بلد است وقتی چند قدم مانده تا خانه ی مادربزرگشان، هی فشار ِ انگشتانِ ظریفش لای ِانگشت هایِ ناتوانت زوزه سر بکشد که : نه مامان ..نرو..یک کم دیگر بمان .../ ، مشتت را سفت بچسبد و با بیرحمی بگوید: برو، نبیناش، نخواهش، دلتنگش نشو، یا بدتر، از پس تو بر نمی آید داشتنش.... و تو پا سست کنی و انگشتهای بی رمقت را با فشار ِ نازکی که دردش نیاید از دست های کوچولوش جدا کنی و بنشینی دو زانو رو به روش، بی که نگاهی بکنی توی چشمهای ِبی تاب و تـَـرش ... کلافه ، یقه ی پیراهن گلبهی ِشو صاف کنی و ...
باز نگاهتو بدزدی ... دامن ِ چین دارشو دور کمرش بچرخونی و بکشیش بالاتر و هی تند تند حرف بزنی: مامان باید صبح زود بره سر کار.... که اگه شد وسط هفته می آیم برویم سینما 3 بعدی.. وُ بعد هم بادبادک بازی ... وُ تا دم خونه هر اهنگی که تو دوست داری و به اتفاق گوش دادن وُ ... / کش موهاشو باز کنه و دستهای کوچولوشو بریزه لای موهاش و سرشو تکون بده تا ابشار موهاش بیوفته روی شونه هاش و موهائی که نرم و سرخوش ریخته ن تو صورتش و با انگشتهای کوچولو و خوش بوش بزنه کنار با یه صدای بغضی وُ نگاهی که آوار میشه رو سینه ت، پشتشو کنه بهت و روشو برگردونه سمت تو : ببین چقدر بلند شده ..به سپیده گفته بودم مامانم قول داده وقتی اونقدر موهام بلند شد که بتونه ببافشون میاد دنبالمون و مارو می بره خونه ی خودش ..واسه همیشه! / ولی اون با خنده بهم میگه: موهات جون میده واسه دم اسبی ..حتما مامانت بلد نیست که ببافه! ولی من بهش گفتم همه مامانا بلدن موهای دخترشون رو ببافن.اصلا مامانا واسه اینکه موهای دخترشون رو ببافن شدن مامان ! مامان منم بلده؟ بلدی دیگه نه ؟ دنیا از چشمانم دلواپس میشه وقتی با نگاه تیز و برنده ش تمام نگاه مرا می کاود...پر از نگاهش میشوم ...یک قدم به عقب برمیدارد و یه بوس تند و یه خداحافظی ساده ... تکیه میدم به چارچوب، چمباتمه می نشینم همانجا،چه همه دلم می خواست بدوَم دستانش را بگیرم و بگویم راست ِ همه ی دروغ هایم را در گوشش ، وَ بعد بگریم وبگریم و بگریم ، این بغض ِ لعنتی ِ پر درد را هق هق . ... که نه جانی مانده وُ نه تابی وُ نه توانی بر این تن . بر این دستها ، بر این شانه های ِ کوچک ِ زیر ِ سنگینی ِ غم کبود.....
من همه ی بغض ِ لحظه های ِ بَر من گذشته را، دیشب گریستم .وقتی تو را دیدم با موهای کوتاه که بغل کرده بودی عروسک ِ* مخملی ِچشم عسلی با دست وُ دهان وُ چشمی به زیباییِ لبخندت و با موهائی یک دست مشکی و بلند با یک گل نارنجی درشت (مثل ِ مال ِ آن وقت هایت)، و سراسیمه مرا نشانده بودی رو مبل و با وسواس و دقت موهای عروسکت را بافته بودی و من که زل زده بودم به شور انگشتانت و دلواپس که مدام دستم بلرزد، دلم بلرزد، نگاهم به نقطه ایی بلرزد وَ اشک ... ،...
و وقت رفتن که سفت بغلت کرده بودم گفته بودی: میشل* و میزارم پیشت تا هی موهاشو ببافی زودتر یاد بگیری .شاگرد خوبی باشی آ ... و بعد با یه بغض وحشی پرسیده بودی : مامان چندتا بهار باید بگذره تا تو بافتن یاد گرفته باشی وُ موهای منم بلند شده باشه تا بشینم روی پاهای تو که ببافیشون و من..من.. من بتونم بیام پیشت بمونم برای همیشه ؟!
آخ دَست های ِ مرا اگر توانی بود وُ پاهایم را اگر جانی ، بی رحمی ِ این زندگی را می ایستادم مُحکم . نمی گذاشتم ، هرگز نمی گذاشتم این آخرین خیال ِ کوچک ِ در دلت مانده را ببرد با خود ، تا آن دورها و من چه هراسانم دخترم ... چه روزهایی ، چه روزهایی هنوز در راه است ..
به نام سلام
یه همچین مزه ای رو تا حالا تجربه نکرده بود، تفکرم.
یه رنگیه، ندیدم تا حالا...
شاید مثل اون موقعاست که یه جات میخاره و انقدر محکم میخارونیش که از درد، زهر خارششو فراموش کنی ... شایدم مثال خوبی نبود ...
هر چی بود از اینجا خوشم اومد ... رنگ دردشو دوس دارم
بازم نمیدونم ...
تا سلام ... والسلام
خوبه با اینهمه بازم نمی دونید ./
این متن واقعیه٬ تو ازدواج کردی و دختر داری ؟
از جهاتی خوشبحالت دل منم یه دختر
کوچولو میخواست
هرکسی حسرت یه چزو میخوره
اینجا جز واقعی حرف زدن شوخی دیگری نداریم .
میدونی؟
بی رحمانه است.
دیگه دارم به این نتیجه میرسم که هیچ کاری نمیشه کرد.
تقدیر قابل تغییر نیست.
این دیگه داره کابوسم میشه. هرچند که نمیخوام باورش کنم.
من از سخن گفتن میمانم ..
اگه هدایتی بود و جاودانگیش با بوق کور
حالا هم بانویی است و قلم شیوایش
و وبلاگی که اسمش نیز به زیبایی کلامش است
مهربانی ت سرشار ...
پدرم می گفت
تمام حلال گوشتهای زمین
برای خوردن آفریده شده اند
و حتمن انسانهای اولیه
این را از کس دیگری شنیده بودند
این روزها احساس میکنم
حلال گوشت شده ایم
این را دولت ها می گویند
و تمام سرهایی که به جای تاج ها گذاشته ایم
ظاهرا همه چیز آرام است
و زمین کشتارگاهی صنعتی
برای بسته بندی آدم هاست
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل ای بسا در که به نوک مژهات باید سفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
بغض.اندوه.اشک.فکر.حرکت.لعنت به من
سکوت بی درمان ..
من هنوزم عاشق ناگزیرم..
منو که میشناسی؟
یا شاید زود دوستارو از یاد میبری؟
مگر میشود از یاد برود همه کسانی که تعلق خاطری دارم بهشان
هنوز هستی همان قدر آرام و هم آنقدر ناگزیر...
آقای آرام چند نقطه می گذارد
وقتی واژه به گل می نشیند
ادم سه نقطه اش می آید فقط ..
سفید پوشیده بودم با موهای سیاه
اکنون سیه جامه ام با موهای سپید
زیبا بود.موفق باشین
سپاس
مادرانه هایت را قربان.. کمتر غصه بخور..
باید گفت که دلم عجیب گرفت نفس..
تماشا آتش ست بهار ..اتش ست ..
دلم برات تنگ شده بود دختر
دل منم ..چه خوب که هنوز هستی
سلام
از نوشته صمیمی شما بسیار لذت بردم
موفق باشید
سپاس
چند صفحه ایی از وبتان را خواندم راستش خیلی گیج شده ام به قول خودتان موچم ولی نمیدانم چرا گریه ام گرفته...
متاسفم ..
پاراگراف اول که تموم شد زانوهامو بغل کردم و بغض کردم .. من اون مامان نیستم .. اما من دختر کوچولوام .. همونی که همه ی این رویاهارو زندگی کرد .. همونی که همه ی این آرزوهارو مرد .. همونی که تا عمر داره یادش میمونه اون روزارو .. او دوریارو .. با همه ی کوچولو بودنش .. که هنوزم این دختر ۲۱ ساله یه شبایی خواب میبینه .. خواب روزی که دستشو از دست مامانش جدا کردن .. که دید رفتنشو .. که با همه ی کوچولو بودنش فهمید که دیگه تنها شده .. که کوچه که رسید به پیچش دیگه ندید .. که از اون روز به بعد همه چی شد رویا .. شد آرزو .. که حالا بعد از اون همه سال بعضی شبا با ترس میپره و میره دستای مامانشو میگیره .. که هست .. که برگشته .. که ...
داغون شدم .. اشکام دیگه بند نمیان .. برای اون اشک میریزم .. واسه اون دختر کوچولویی که آرزو میکنه برگردی .. که پیشش باشی .. که اون منم .. که اون گذشته ی منه .. که کاش از دستت نده .. نمیتونم ..
یاد چشمهای ترت می تواند کاری کند که جانم را بدهم که آنروزها نباشند....
ناگزیر رو پاک کردی؟
میشه ادرسش رو برام بذاری؟
نه دارمش هنوز ..
http://wbs.blogfa.com/
فقط آوردمش در این لینک
http://wf3.blogsky.com/category/cat-10/
وبمستر هستید؟
برخی از مطالب شما خاص و ویژه هستند؟
مایلید برخی مطالب شما حتما خوانده شوند؟
بازدید کننده بیشتری میخواهید؟
خواهان صد ها بک لینک هستی؟
به لینک باکس i24 بیایید ولینک مطالب دلخواه خود را ارسال کنید.
لینک شما علاوه بر سایت ما در سایت های دیگر هم قرار میگیرد.
ما تازه کارمان را شروع کرده ایم.
از ما حمایت ویژه کنید تا لینک های شما در قسمت ویژه قرار گیرد.
راه در جهان یکی است وآن راه راستی است
این متن را هرچقدرهم بخوانم
سیرش نمیشود دل دردمندم
انگار دردمو تازه و شاداب میکنه
کاش بغضم می ترکید
بعضی جملاتش
وای ...
نگو تو هم ...
نگو نازم ...
نگو ..