بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

به آن مرد و دست های درشتش

  

میگن : توی تاریکی ها به هم قول ندهید ، نزدیکی های صبح هم همینطور
پوست های نازک/ هر معامله ای را برای نوازش شدن / قبول میکنند ! 

 

  

نظرات 16 + ارسال نظر
رضاکیانی 30 تیر 1391 ساعت 21:15

سلام اگه پوست کلفت شده بودیم چی؟

پی نوشت: من اول

ای کلک .از کی اون پشت نشسته بودی تا اپ شم بپری تو هان ؟! :)
منظورم به زنا بود ..چه به خودش میگیره پروووووو
شما که پوستتون کلفت تر از دایناسوره وقتی به یه زن میرسید ..

آقای آرام 30 تیر 1391 ساعت 21:32

آمممممم

حالا صبح که بلند شیم

نه جای من خالیه نه جای او .

ساموعلیکوم
میگن دوسری حرف رو یشنو و باور نکن
یکی حرفای پای منقل رو
یکی حرفهای تو بغل رو
عزت زیاد

اما داش قشنگه خدائیش این خوشکلتر نگفته ؟

توت فرنگی 31 تیر 1391 ساعت 01:35

چه درس خوبی
برم یه یه بینوایی گیر بیارم دست بکشم رو سرش رام شه :دی

ای تو روحت توت وحشی !

توت فرنگی 31 تیر 1391 ساعت 01:47

روحی هم مونده از لطف دوستان ؟ :دی

بس که شرر میریزه از کلامت :دی

توت فرنگی 31 تیر 1391 ساعت 01:49

دیگه روحی هم مونده ؟ :دی

نزار حواله به جای دیگه ت کنم (خنده)

رضا کیانی 31 تیر 1391 ساعت 01:58

هیچ یهویی دلم گرفت. فقط همین
پی نوشت: اسم من رضاس

نگیره دلت دیگر الهی ..


میدانم رضاست اما دلم ضف میره وقتی میگمت کیانی ..
مادرجان همیشه به آقاجانم میگفت :اکبری
اولاش سختم بود هی ..همش میگفتم چه بد ادم شوهرش را به فامیلش صدا بزند... بین خلق الله یه چیزی اما بین دخترا و پسرا و نوه ها یه جور بی ریختی غم انگیز بود واسم

اما از وقتی میگمت کیانی یه حس دلپذیر میره زیر پوست شفافم که مورمورم میشه خداگاه..یه حسی شبیه به مادرجان لابد ! وقتی با عشوه ی خاص خودش صداشو بلند میکرد : اکبری..اکبری اون شمعدونی پشت بوته های یاس و یادت نره ..دیروز همه را اب داده بودی الا این طفلک پژمرده رو...

حال هول برت ندارد فک کنی ماهم چشم دوختیم به مردی شما و هی می خوایم عشوه نازک کنیم که کیانی ..کیانی ..
نه ..همه‌چیز را که حتمی نباید گفت..فقط هوس مبهمیه لاکردار
سر که به بستر می‌بریم و اون زیر یواشکی هی با خودمان میگوئیم کیانی ..کیانی .. و هی ریز ریز خنده مان میگیرد ازین شعف شیرین .

shadow 31 تیر 1391 ساعت 02:06 http://paradaise.blogfa.com

هیچ وقت زن ها را درک نمیکنم..

اونا بیشتر از اینکه به خود رابطه فکر کنن..

بیشتر به حواشی فکر میکنن..

به یه اغوش..به نوازش های گاه و بیگاه..

مثله یه گربه ی پشمالوی با نمک..!

همون حواشیه که یه رابطه رو درست پیش میبره ...

هیچ 31 تیر 1391 ساعت 03:45 http://bmannazdiknasho.blogfa.com/

مرد؟
پیدا کردی؟
آهنگ قبلیتو بیشتر دوس دارم دیوونم میکرد.ضبطش کردم روزی ۵ وعده می خورمش.

جائی گذاشتمش ..خودم تنهائی میخورمش ..چند بارش هم نمی دانم ..
تو روبه راهی دردونه ؟

سودا 31 تیر 1391 ساعت 08:24 http://anatork1983.blogfa.com

از مردی فقط پوست و گردنش را دارند...

وصدای کلفتش ...

باشماق 31 تیر 1391 ساعت 15:41

به آن مرد با دست های درشت و پینه بسته و انگشتانی زمحت اما دلی رئوف هرگز انتظار قولی ازش نیست

ای جان مرد زحمت کش!!

رضاکیانی 31 تیر 1391 ساعت 18:30

شما لطف دارید

به چیتون ؟

شیــده 31 تیر 1391 ساعت 20:20 http://soleness.blogfa.com/

چه آه ِ بلندی داشت این پستت بانو ...
آ ... ه ..

گاهی زن ماندن به این سختی ست میبینی ؟

سلام وب خوبی دارین اگه با تبادل لینک موافق باشین خوشحال میشم منو با اسم انتظار غروب(مرتضی)بلینکینو بگین با چه اسمی بلینکونمتون[گل]

مرگ .

شندی میگن بسوزه پدر تجربه؟! قضیه همونه چون راست میگن

برای کسب تجربه خوابیدن با یک مرد کافی ست ...

من با مرد نخوابیدم و نخواهم خوابید!!! مونثش هم همین طوره!

یعنی باکره ای ؟ (نگاه شوخ)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد