تقریباً مصمّم شده بودم که بزنم؛
گفتم نشوی عقده .عقده ای که بدانی داری عقدهای اش میشوی مشود غصه .میشود حسرت.میشود ترس .که از ترسِ همان ترسها، دلمان میگیرد هنوز .... که همان مادام موردنظر همیشگی گفت «مشترکه موردنظر،نیست [ نهکه فکر کنی باد او را برده، نه، فقط هرگز نبودهاست]»
خوابیدم.
ینی مثلا من بخوابم فرداش حس کنم دیشبش خواب دیدم که بانوی اجاره ای کامنت داده :دی!
حضورت مســـتدام بانو
(لبخند)
این روزها
آدمها برایت
سنگ تمام می گذارند
وقتی زیر خروارها خاک خوابیده ای
این روزها
حتی عکست را هم روی سنگ می تراشند
و با وقاهت به تو زل می زنند...