پنجرهها[ی شب] را گَرد گرفتهام؛
تو هنوز نیامدهای.
ظرفها[ی شب] را شستهام؛
تو هنوز نیامدهای.
پلهها[ی شب] را دستمال کشیدهام؛
تو هنوز نیامدهای.
عطر [شب] را زدهام؛
تو هنوز نیامدهای.
چراغها[ی شب] را خاموش کردهام؛
تو هنوز نیامدهای.
گریه[ی شب]ام میگیرد و آرام سرم را به بالش، – بالش را به سرم – میچسبانم؛
داری میآیی!
خودم را به خواب میزنم؛
میآیی.
غلتی میزنم و آرام زیرلب میخوانمت – طوری که دقیق نشنوی – ؛
آمدهای.
میچرخم؛
خوابیدهای.
هرم
اون فقط باشه
خوابالودشم خوبه
هرشب به این بهانه خودم را گول میزنم
شاید خسته بودی که خوابیدی
بدون توجـــــه به ذوق کــور شده ام
لذت بردم
اکنـــون بـا بدنــی سسـت و قامتـــی خـم نشســـته ام و می بیـنم اینـجا خـدا را کشتـه اند
بــا آزادی دختــری از زنـدان بــِـ ـکـ ـارَت
اینجا چقدر تغییر کرده
خیلی وقت ست نیامدی ..ندیدمت ...
خیلی گذشته ..
چقدر اعصاب خورد کن!
چرا خوب؟
کاش خیال نباشد آمدنش....
همیشه خوب بودن بعضی وقتا بقیه رو بد میکنه