بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

داستان ِ کوتاه ِ مردی که بلند زندگی کرد (سه-یک)

 

می گفت : اولش اینکه دوس دارم زن م مهربون باشه و چاق، چاق بودن مهمه چون نمیدونم چرا فک میکنم مهربونا عموما چاقن ، بعد حتما سیـنــlـه های گنده داشته باشه آویزونم باشه مهم نیست ولی نوکش قهوه ای زیاد داشته باشه ، سرد باشه، و خوشبو همیشه. برعکس من که میگن آتیشم و بوی گند دوست داشته باشه. همیشه ام دوست داشته باشه توی خونه بدون کـlـــرست و با زیر پوش سفید مردونه باشه با دامن تنیس رنگی رنگی، اینکه میگم دامن تنیس مال اینه که تو یه مغازه ای یه دامن دیدم خیلی قشنگ بود از یارو پرسیدم گفت مال تنیسه فک کردم اگه زنم که گفتم چاق میگیرم یه چور که باشه، علی الخصوص روناش چه ناز میشه توی همچین دامنی . مامان میگفت دخترا مرده شوهر مهندسن . تازه اشم اگه مثه من کار داشته باشه که واویلا، حتی اگه از منم زشت تر باشه معتاد نباشه مهندس ِ، فوری بش زن میدن .
راستش من با خیلیا دوس بودم که لاغر بودن خوب میدونید معمولا دخترای روشنفکر لاغرترن گاهی برای سینما بد نیست اونیکه میاد با آدم لاغر باشه. ولی زن آدم نباس لاغر باشه لاغر اصلا توی دست نمی آد ...