روی زمین زانو زد
و تکه های شکسته فنجون رو
بی توجه از بریدن دستش جمع کرد ،
تمام دل تنگی هایش را با پیراهنش به کناری انداخت،
و به خود نهیب زد : کمی غم، همیشه لازم است.
کمی غم، همیشه لازم است.
کمی غم، همیشه لازم است.
کمی غم، همیشه لازم است.
صورت زن خیس اشک بود .