میگفت: سختی زندگی بهاین نیست که یادت نرسد آخرین فقره کِی خوشات بوده. بهاین نیست که میراثِ آقات تن ِ کبودِ ننهت باشد، یادگار شوهر بنگیت بچهی علیل. بهاین نیست که وقتی نعش ِ مَردت را از آب کشیدند بیرون، تنت را بفروشی پی خرجی، پی نان. بخوری که تنت زیر لش ِ عرقکردهی یک ازسگکمتری لنگهی تو دوام بیاورد محض ِ اُجرتالمثل. بهاین نیست که آبرویت زیر دامنت باشد و زنِ «ناحیه» باشی.
مرگش اینجاست که وقتی حبست سرآمد و درآمدی، کلید را توی خلاصی ِ قفل ِ خانه بچرخانی، ببینی تن ِ بچهت به طناب تاب میخورد.