بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

حنجره ت پُـر از دانه های بلور

 

اینکه هر روز بروی به تماشای مرد ِ آرام ی که همان طور سیگارش مانده گوشه ی لبش، می‌نویسد برای کسی که می‌داند روزی خواهد آمد و عـاشقش خواهد شـد،یک آهنگ هم توی هوا باشد ... همان که خیلی می بـردَت ... لذتی ست

اما اینکه بیاید سرت را بنشاند روی شانه ش و این آهنگ هم توی هوا باشد ... همان که خیلی می بردَت ...و او؛‌‌‌آنرا برایت حرف به حرف ( دَم دَم، باز دم.. ) معنی کند با همان یک نم ِ بوی ِ الکلی که از نفسش می مانَـد تویِ موهایت؛ چیزی از دنیای دیگر است