نوشته بود : با اولین دوست دخترم هیچوقت نخوابیدم. احمقانه است اما آن زمان فکر میکردم که این کار را ( خوابیدن را) باید بگذاریم برای بعد از ازدواج. همهی احساسم را با نوازش دستهایش و گاه بوسهای بر پیشانی و گونهها نشان میدادم. و او هم مردد بود که میخواهد یا نه. خوابیدن با من را و حتی خود من را.
حسرت خوابیدن با او را هنوز دارم. بعد از سالها حتی. حالا بعد از سالها میدانم که مرا میخواهد. هنوز دوستش دارم. یعنی فکر میکنم که دارم. اما نمیدانم چه چیز را دوست دارم: خوابیدن با او را یا خودش را؟ درگیر این سوالم که: آیا او در ذهنم باقی مانده تا به امروز، فقط به این علت که به وصالش نرسیدم؟
و اگر روزی با او بخوابم آیا دیگر نمیخواهمش؟ و یا جدای از سـlـــس میخواهمش؟ نمیدانم. و او چرا مرا میخواهد؟ چون یک رابطهی نافرجام داشته، تصور کرده با من رابطهی بهتری خواهد داشت؟ او چه چیز مرا میخواهد؟ با من بودن؟ با من خوابیدن؟ یا با من ماندن؟