پیرمرد در حالی که به سختی با دستهای لرزان آlــتِ چروکیدهاش را از لای زیپِ شلوار بیرون میکشید،گفت:تنها یادگاری که از گذشته بعد از مادربچه ها برایم باقیمانده همین است.
پیرمردهای دیگر میخندیدند..سورئالیست..