بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

بانوی اجاره ای

بعضی آدمـــا رو بـــاید رو تـخـت شنـاخـت

با اینهمه مردها گریه می کنند ( دو _ پنج)

    

پیرمردِ چاقِ تنها، شب‌ها خوابِ مولن‌روژ می‌دید و فــlحشه‌هایی که در برابرش استریپ‌تیس می‌کردند. او هر روز صبح در حالی که زیر لب غرغر می‌کرد به طرف حمام سرازیر می‌شد.

پیرمرد فکر می‌کرد سال‌هاست که وقتِ مردنش فرا رسیده... سورئالیست