-
تابستان
27 تیر 1391 14:37
پرده را بکش سینه هایت سیاه میشوند! Ali
-
در جستجوی تشنه ی تو ، لبم
27 تیر 1391 00:46
فاصله آنقدری شده که مثلا بشود تو را به جای همه ی کسانی که دوست داشته م،تصور کنم ..
-
به باران ِ دیشب
26 تیر 1391 13:29
ما هم تنهاییم گریستن ندارد ابر
-
ای تصدقِ آن غمزهی باحیای گوشهی چارقدت...*
26 تیر 1391 02:25
زیبایی بر تن ِ تو زنگار است لامصّب در بیاوَر لباسهایت را
-
آه ، ای زن همین جا مرکبت را رها کن
25 تیر 1391 16:20
- زنم دوبار زنگ زد.میگه داری میای نون بگیر بیار.گفتم بیشین بابا!!! -اون چهار-پنج ماه اول خوبه.آدم میخره می بره میده به زنه.انگار به جونش نوشه.اما وقتی از این چند ماه گذشت دیگه خداییش زور داره.میگه فلان چیز و بگیر بیار انگار دارن یه چیزی تو ماتحت آدم فرو می کنن!!! -می دونی انگار آدم زورش میاد خودش کار کنه یکی دیگه از...
-
ناله
24 تیر 1391 16:35
این سالها چشممان به لای ِدر ِ خانه بود، گوشمان به نالهیِ لولا، بلکه فتحبابی بشود، سیاهی ِ دل پربکشد از زیارتِ پر ِچادر ِسفیدِ شما. شهره شدیم به دریوزگی و عاشقی. خسته شدیم از اینهمه فراق. کابوسمان شده یادِ آنشبِ رفتنتان، خوابمان شده رویای ِ روز آمدنت. بیچاره دل چهمیفهمد نهمن نهشما یعنیچه؟ Pouraj
-
احتمال ِبقا
23 تیر 1391 23:11
می گفت : احمقترین جنگجو ها کسی است که با کلی تمرین ِ شمشیربازی می رود که با اژدها بجنگد ، به اژدها فقط می شود تسلیم شد...
-
کادوئی در کـــlندوم
23 تیر 1391 12:21
مادر که رفت از کمد آوردمش بیرون روی ملافه پهن اش کردم اتوش کردم و بعد تا کردم پاره شد ! دیگر به درد نمی خورد انداختمش بیرون ! عبدالرضائی
-
من حرف می خورم
22 تیر 1391 11:13
... و حال و روز این دستهای لعنتیام، خالیست
-
پاشنههای بیآرام و معلق
18 تیر 1391 23:34
"باید" میتواند کلمهی بیرحمی باشد. که خوب بلد است وقتی چند قدم مانده تا خانه ی مادربزرگشان، هی فشار ِ انگشتانِ ظریفش لای ِانگشت هایِ ناتوانت زوزه سر بکشد که : نه مامان ..نرو..یک کم دیگر بمان .../ ، مشتت را سفت بچسبد و با بیرحمی بگوید: برو، نبیناش، نخواهش، دلتنگش نشو، یا بدتر، از پس تو بر نمی آید...
-
انزوا
17 تیر 1391 16:34
اندیشه ی خودکشی مُسَکنی قوی است: با آن چه شب های تلخی را می شود سَر کرد ...
-
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
15 تیر 1391 23:58
« دخترای برهنه با پستونــlی ریز نوک تیز تو خیابون راه میرن غمشون نیست زندگی رو ... چشای درشتشون ببینه نبینه فقط به این فکرن یه وقتی تنها نباشن »
-
و کماکان صدای زنی در کوچه های تنگ !
15 تیر 1391 09:43
مردی که دوستش دارم از من هیچچیز نمیخواهد. و این منم که با حسرت خودِ "او" را میخواهم. شاید هم خواستهام.
-
زنی در آشپزخانه می چرخد
14 تیر 1391 08:04
همیشه بذارین مرد ها خیال کنن که خیلی مردن . حتی وقتی قد قاطرم مردونگی سرشون نمی شه . وقتی می ان خونه جلوی در واساده باشین . چشم هاتون بخنده , حتی اگه تا وقت اومدنش یه ریز گریه کرده باشین . یه جوری نفس بکشین که انگار با اومدن اون , هوای خونه تازه شده . حتی اگه از بوی عرقش عق تون می گیره . بیارین و بشونینش روی چهار پایه...
-
For you baby
13 تیر 1391 09:05
زخم کـَــنده شدن ِ دختر از آدم ردّ ِ این همه خون یه خط ِخون مونده از من ... چشمهای ناتوانِ غمگینم پر از اشک است .
-
سـLــیته
12 تیر 1391 13:52
ما اصلاً چهکار داریم به دامن ِ شما؟ سربهزیری وصیّتِ آقامان بود. حالا هم که هنوز حالِمان خوش نشده، شما تندی شوفر خبرکردی ما را ببرد. یککلام پرسیدیم شوهری چیزی نداری..؟ + رواست آدم کلاه از سر بردارد به این عالیجنابان تعظیم کند... برای دانهدانهی نوشتههایشان. این اندرونی یه مرخصی ساعتی ست ازین دنیا و آدماش،هرفقره...
-
بر گُــرده های شهر بجا مانده ردّ ِ پات
10 تیر 1391 21:58
و من فکر میکنم چه همه مـَردی که نیمه شب از آغوش ِ نیمه برهنه ی زن ِ زیباشان تا خیابان دویده اند مست، و ویلان در خیابان ها گشته اند و بعد زنی را پیدا کرده و به دفتر کار خود برده اند تا در آغوشش گریه کنند ... و نتوانسته اند .
-
دلم شوهرم را خواست
9 تیر 1391 14:05
« ... خواستم زنگ بزنم تا فقط صدایش را بشنوم بس که حوصله شنیدن دارم ،اما باز بند نمی آید اشکم.. هر چه می کنم ...دلم می خواست .امروز تنها نروم دکتر. دلم می خواست توی مطب تنها نبودم . اضطرابم را تنهایی تحمل نمی کردم کاش... . چقدر دلم شوهرم را خواست ... نه شوهرِ شوهر ها ، نه ، آن امنیت را می گویم .توی این مملکت خراب شده...
-
عر
8 تیر 1391 12:53
گور پدر همه ی شما که امشب مرا بغل نمی کنید سرم را به مردهای خوش قیافه ی توی فیلم ها گرم می کنم !
-
از دست ِ باد
7 تیر 1391 13:22
باد دارد قلب ِپنجره را از جا می کــَـنَـد ..
-
شمشیر در غلاف ٍ زخم
6 تیر 1391 12:26
میدونی رفیق جنگیدن با بزدلا همیشه مثل تخته بازی کردن با آدمای ناشی میمونه احتمال باختنت هزار برابر میشه، چون انقد حماقتشون و بهت میچسبونن که تو شمشیرتو تو شیکم خودت فرو میکنی !
-
گور پدر شریفش ، راست میگفت
4 تیر 1391 14:20
بعد از یه تعقیب و گریز نیم ساعته شیشه ی ماشینشو داد پائین و فریاد کشید _ زنا معمولا یا دنبال آدمن یا از آدم فرار میکنن ... شاید باید بهش میگفتم تجربههای تلخ، آدم و ویرون میکنه، ترسو میکنه...
-
خانوم ها هم کاپوت داشتن انگار
2 تیر 1391 23:11
لینک مرتبط من الان موچم |:
-
دور باطل
2 تیر 1391 03:30
عشق --> نفرت --> عشق --> نفرت .... الخ
-
گاف
1 تیر 1391 08:10
معتقد بود داستان حقوق زنها مال بیرون رختخواب است...
-
خنکای بهار
31 خرداد 1391 15:18
عبور گربــه ی داغ از توی ِ تابستان ، ضرب گرفتن باران روی شیشه ها ...
-
سرِ چند تا آفتابگردون
31 خرداد 1391 02:21
همون باختهایِ کوچیکْ، تفریح امشبم بوده
-
یکی نبود.یکی نبود
30 خرداد 1391 07:41
یه چوپانی بود که همه ی یه دونه گوسفند گله ش را هر روز می بُرد به یه دشت ِ دور و براش نِی می زد بلنـــد طولانی اروم غمگین
-
برای همهی زنهایی که لیلی نیستند
29 خرداد 1391 12:31
از هزاران زنی که فردا پیاده میشوند از قطار یکی زیبا و مابقی مسافرند. +
-
سرویس کردی
29 خرداد 1391 01:31
ـ لیمو شیرین رو که نمیخوری و بازیش میدی ، بایدم تلخ بشه