-
بغض یک در، رو به دیوار
13 مرداد 1391 16:50
من سعی میکردم توضیح بدهم که من هم درد داشتم. من هم خسته بودم. من هم کم آورده بودم. من هم طاقت ِ صدای ِ بغض ِ تو را نداشتم. من هم طاقت ِ سکوت طولانیات را نداشتم. من هم دلم می خواست برای ِ تو بهترینها را میآوردم و سرخورده بودم که نتوانستم، که نشد. توضیحاتام به درد ِ جرز ِ لای ِ دیوار هم نمیخورد. تنها اعتراف ِ...
-
گفتگو آئین درویشی نبود، ورنه با تو ...
13 مرداد 1391 04:08
"از آدمهایی که رفتارشان را اینجوری توجیه میکنند که «...چون عصبانی بودم»، میترسم. عصبانیت را میفهمم اما به آدم عصبانی حق نمیدهم هر رفتاری را به بهانهی عصبانی بودن توجیه کند. بعضی حرفها، بعضی کارها مثل گلولهای هستند که شلیک کنی. گلوله، زخمی میکند و میکُشد. گلوله درد دارد. حالا چه با عصبانیت شلیک شده...
-
چه خیال اگر من مثل ِ او خوشبخت نباشم ...
12 مرداد 1391 03:16
سی ساله گی َم مبارک ِ اونی که قراره باهام باشه . میگفت : فکر میکنی بعد از یک عمر کج دار و مریز و کش و قوس ، سر سی سالگی خودت را شناخته ای دیگر همه فوت و فن زنانگی ات را ریخته ای روی دایره، آرد را بیخته و الکت را آویخته ای فکر میکنی حالا می توانی با خیال راحت یک پیژامه گلدار بپوشی و پاهایت را روی میز دراز کنی، بگذاری...
-
چند دقیقه خوشبختی
11 مرداد 1391 14:22
الآن حسه یه بچه ی کوچیک و دارم که بش اجازه دادن رنگای گواششو روی میز خالی کنه و رنگ بازی کنه...
-
به آن که آن دورهاست و پنجره اش بَسته به روی ِ من
11 مرداد 1391 02:06
گفته بود که خسته ست از اضطراب ِ زیاد ِ این همه روزهای ِ بی رنگ و بی اننها . خسته ی تمام ِ اندوه ِ لحظه های ِ تلخ بی سرانجامی. گفته بود حوصله ی ِاز ابتدا عاشقی کردنش نیست ...نای التماس و درخواست های ِ پشت هم ... نای ِ هی "نه " شنیدن ، که حتی نای ِ آغوشش ، بوسیدنش نیست برای کمی دلبری . حال من چگونه این همه...
-
چشم به راه
10 مرداد 1391 01:15
کنارهی چرکتابِ گلابریشم پلّههای بالا را پهن کردم وسطِ پاخور حیاط. به عشق پاقدمت. چه قابل؟ پلّه با آدمیزاد توفیر دارد. لُخت هم که باشد، بیآبرو نیست. دوتا چراغ زنبوریِ پایهدار عاریه هم تا بوقِ سگ محض روشنی دلت پشتِ در کوچه سوخت. همچین مترّصد... قبله که میگرفت، جمع میکردم کناره را؛ سبک میشد، پهن میکردم. بارانِ...
-
رویای نیمه شب
9 مرداد 1391 20:58
... " و یاد ِ رفتار ِ ناشی ِ دلپذیر ِانگشتان تو، با گیسوان من".
-
تنگ نا
9 مرداد 1391 12:52
چقدر دلم میخواست وقتی آشفته و بی قرار نگاهت رو توی صورتم میکوبیدی که باید ! سرتو توی سینه ام میگرفتم و آروم بت میگفتم منْ بیراهههای ِ رفتهام، که حالا اینجا ایستادهام، که مبادا تو،[ تو گوشه ی دلم ] همانها را بروی که سه چهار سال بعد اینجا بایستی. لباس ها رو از تو خشک کن در اوردم و بی که حتی نگاهت کرده باشم فقط...
-
آقائی که شما باشی
9 مرداد 1391 03:04
"پس ِ آنهمه خاطرهی بوی نا گرفته، امشب چهکار که این عسلی ِ چشم ِ تو با ما نکرد. اگر رختِ خدایی بر ِ ما بود، دو خط هم گوشهی کتاب مینوشتیم رفتن معصیت است، و هُم لایَدرِکون یا هرچی".
-
به فاصله ی یک آخ
8 مرداد 1391 19:19
جهان خوب است، میدانم، قشنگ هم هست،وقتی پست تبریکی میزنی برای عزیزی که: من از ب دنیا اومدنت راضی َم ... تو َم راضی باش. اما خیلی سخت میشود گاهی؛ وقتی مجبور میشوی پشت بندش پست تسلیتی بنویسی برای عزیزی دیگر که: همه چی یکی بود و یکی نبوده ..که صبر چاره ی بی چاره کننده ایی ست که بی مادر شده ایی دیگر ..که تف تو این دنیای...
-
کاش خوشحال باشی
8 مرداد 1391 07:34
میگن :سرعت رشد عمر آدم از یک سنی به بعد دو برابر و شاید هم دوهزار برابر می شود ... و من این روزها دغدغه ام شده همین ثانیه ها ... همین زمان ... همین عمر که میرود از تو بی که لبخندی به لب داشته باشی . تولدت مبارک .
-
اینجا چراغی روشن ست هنوز
7 مرداد 1391 03:46
و فکر میکنم پناه، یعنی جایی، گوشهای، که خطری نیست. اضطرابی. اندوهی. که یکی که دوست داشتن دارد برایت ، آروم دستاتو مشت کرده باشه توی دستای بزرگ و گرمش و خیلی قرص و محکم بهت گفته باشه : اما از اینجا به بعد و من مراقبم نگران نباش مواظبتم اصلا نگران نباش همین فقط نگران نباش! حواسم هست هم به خودم هم به تو هم به هر چی که...
-
فردا شهرام ازدواج میکند...
6 مرداد 1391 17:01
میگفت:"من عاشق شدن توی کتم میرود ولی از ازدواج زیاد سر در نمی آورم اینکه دونفرآدم به هم قول بدهند که عاشق کس دیگری نشوند کمی عجیب است به خصوص برای مردها کمی عجیب است ( مثل اینکه به خودت قول بدهی هیچ وقت زمین نخوری ) برای من این بودن با یک آدم برای مدت به این طولانی این شریک شدن در تراژدی پیر شدنش همیشه عجیب بوده...
-
هر شب
5 مرداد 1391 22:27
پنجرهها[ی شب] را گَرد گرفتهام؛ تو هنوز نیامدهای. ظرفها[ی شب] را شستهام؛ تو هنوز نیامدهای. پلهها[ی شب] را دستمال کشیدهام؛ تو هنوز نیامدهای. عطر [شب] را زدهام؛ تو هنوز نیامدهای. چراغها[ی شب] را خاموش کردهام؛ تو هنوز نیامدهای. گریه[ی شب]ام میگیرد و آرام سرم را به بالش، – بالش را به سرم – میچسبانم؛ داری...
-
غم دود
5 مرداد 1391 18:23
تقریباً مصمّم شده بودم که بزنم؛ گفتم نشوی عقده .عقده ای که بدانی داری عقدهای اش میشوی مشود غصه .میشود حسرت.میشود ترس .که از ترسِ همان ترسها، دلمان میگیرد هنوز .... که همان مادام موردنظر همیشگی گفت «مشترکه موردنظر، نیست [ نهکه فکر کنی باد او را برده، نه، فقط هرگز نبودهاست ]» خوابیدم.
-
چه میدانی چه آشوبم
4 مرداد 1391 22:15
"تو خیال کن رفتهای؛ خیال کن شلنگ بهدست، آبگرفتهای پشتِ عاشقی، سراندهای تا لبِ چاهک. من که میدانم این غبار مقیم به تمام زندگیم، خاکِ مانده از جای پای توست؛ باز هرکه سراغ گرفت، سر کج کردم سمتِ پنجره، که یعنی رفت. تو خیال کن رفتهای."
-
بازمانده
4 مرداد 1391 17:22
میدانی که، تلخم. چشیدهای. گفتهای. که اقرار کردهای و ... رفته ای .
-
تاریکی
4 مرداد 1391 03:16
"علی آقای سو پری عاشق زن بود . گل فروش عاشق زن بود . مرد سیاستمدار عاشق زن بود . تاجر بزرگ شهر عاشق زن بود . جوان مهندس عاشق زن بود . استاد زبان عاشق زن بود . نویسنده عاشق زن بود . معدن چی عاشق زن بود . دندان پزشک عاشق زن بود ". مـَردهای بلاگش حتی زن تنها بود .
-
نمی آید
3 مرداد 1391 02:34
بخوابیم دلم .
-
پاشویه
3 مرداد 1391 01:00
بسترنشینی ِ ما مکافاتِ دلدادگیست... ناخوشاحوالیمان غمبادِ دلتنگی. لَنگِ مرهمیم بر زخم عاشقی؛ نه شفا. چشمانتظار پاقدمت... دیده به درگاهِ در سفیدشد. چارهی مبتلا طبیب میداند؛ شرح ِ نسخه دواچی. درد از مرض که نیست. مَـردیکن و بیا.
-
منم احوال خوبی ندارم ...
2 مرداد 1391 19:44
تو که چاره ای از عذاب نداری ، تنهایی را یاد بگیر و ساکت باش
-
آش ماش بیرون باش
2 مرداد 1391 14:04
التماسم نکن که از سَـر .
-
میدانم
1 مرداد 1391 14:08
تو یک جایی بدجوری چشمت به راه من است ...
-
رویاهای سوخته
1 مرداد 1391 07:05
" زن سالهای سال، مردی را که قصد خودکشی داشت از این کار باز داشت ... حالا دیگر توانش تحلیل رفته، مینشیند و گوشهایش را با دست میگیرد ! .. "
-
رقیب عشقی "چیز" لازمی ست
31 تیر 1391 06:58
مردهایی که بعد از بیست سالگی دوست داشته ام همه گی یک نقطه ی اشتراک دارند ! یک نقطه ی بزرگ ، که به چشم من بزرگ تر از چشم شماست قطعن ! و در بازه ی زمانی مشخصی فکری ام می کند . همه ی این مردها زنی را شریک مبانی حیات عاطفی مان می کنند که چیزی را در من تحریک نمی کند ! با زنی اداها و المان های عاطفی رد و بدل می کنند که مرا...
-
به آن مرد و دست های درشتش
30 تیر 1391 21:12
میگن : توی تاریکی ها به هم قول ندهید ، نزدیکی های صبح هم همینطور پوست های نازک/ هر معامله ای را برای نوازش شدن / قبول میکنند !
-
آرزوی ِمرگْ آرزویِ بی آزاریه
30 تیر 1391 04:37
هنوز تا صبح یک نیمه شب مانده است...
-
امتداد دائم یک تنهایی ِهمیشگی
29 تیر 1391 17:39
اونیکه چشماشو به روی خیانت های چند باره می بنده و .. می مونه . + مینی هاش خیلی ماله [ رادیکال ]
-
حالا هِی از باران بگو
29 تیر 1391 14:00
میگفت: سختی زندگی بهاین نیست که یادت نرسد آخرین فقره کِی خوشات بوده. بهاین نیست که میراثِ آقات تن ِ کبودِ ننهت باشد، یادگار شوهر بنگیت بچهی علیل. بهاین نیست که وقتی نعش ِ مَردت را از آب کشیدند بیرون، تنت را بفروشی پی خرجی، پی نان. بخوری که تنت زیر لش ِ عرقکردهی یک ازسگکمتری لنگهی تو دوام بیاورد محض ِ...
-
حنجره ت پُـر از دانه های بلور
28 تیر 1391 03:16
اینکه هر روز بروی به تماشای مرد ِ آرام ی که همان طور سیگارش مانده گوشه ی لبش، مینویسد برای کسی که میداند روزی خواهد آمد و عـاشقش خواهد شـد،یک آهنگ هم توی هوا باشد ... همان که خیلی می بـردَت ... لذتی ست اما اینکه بیاید سرت را بنشاند روی شانه ش و این آهنگ هم توی هوا باشد ... همان که خیلی می بردَت ...و او؛آنرا برایت...